مجموعه ورام 3
حضرت داود (ع) به بنى اسرائیل فرمود: همه جمع شوید، مىخواهم دو کلمه، در میان شما بگویم، بنى اسرائیل در خانه داود (ع) گرد آمدند، از خانه، بیرون آمد و فرمود: اى بنى اسرائیل! نباید جز غذاى حلال داخل شکمتان وارد شود، و جز سخن خوب نباید از دهانتان بیرون بیاید.
حضرت سلیمان (ع) مىفرماید: کسى که بر هواى نفسش پیروز شود، سرسختتر است از آن کسى که شهرى را به تنهایى فتح کند.
زن قرشیهاى موهاى سرش را از ته زد، با اینکه بهترین موها را داشت، علت این امر را از او پرسیدند گفت: روزى مىخواستم در منزل را ببندم، مردى چشمش افتاد، و سرم برهنه بود، دیگر به هیچ وجه مویى را که نامحرم دیده باقى نمىگذارم.
خودت را به سیرى از راه حلال عادت نده، تا مبادا دچار خوردن حرام شوى.
گروهى در یک مجلس انسى در باره سختترین کارها گفتگو مىکردند، پس همه بر این مطلب که پرهیزکارى سختترین کارهاست، هم عقیده شدند. یکى آمد و گفت: نماز زحمت دارد، صدقه دادن هزینه دارد، و چه قدر پرهیزکارى آسان است! هر وقت امرى به تو مشتبه شد، آن کار را نکن! یکى از بزرگان مىگوید: مالى که دستت مىرسد، ببین در مرحله آخر از کجا آمده است؟! جابر مىگوید: از پیامبر خدا شنیدم که به کعب بن عجره مىفرمود:
«کسى که گوشتش از حرام روییده باشد، وارد بهشت نمىشود، براى او آتش جهنم سزاوارتر است.» (16) از آن گرامى است: «همانا خداوند ورود بر بهشت را بر کسى که از راه حرام تغذیه کرده است، حرام ساخته است.» (17) حذیفه، در حدیث مرفوعى نقل کرده است: گروهى روز قیامت مىآیند که داراى حسناتى به اندازه کوهها بودهاند اما خداوند آنها را ارزش و اعتبارى قائل نمىشود، و دستور مىدهد آنان را به جهنم ببرند، سلمان عرض کرد: یا
رسول الله! آنان را براى ما توصیف کن، فرمود: «اما این گروه نماز بپا مىداشتند و روزه مىگرفتند، و نیمه شب، شب زنده دارى مىکردند، لکن وقتى که مال حرامى بر آنها عرضه مىشد، به سرعت آن را مىربودند، مؤمن کسى است که از مال خود مىبخشد و از مال دیگران پرهیز مىکند.» (18) مطر وراق به عمرو بن عبید گفت: من به تو در باره آنچه مردم راجع به تو مىگویند، رحمم مىآید، عمرو گفت: آیا از من هم چیزى در باره آنان شنیدهاى؟
گفت: خیر، عمرو گفت: پس به آنها رحم کن! گویند: عمرو بن عبید، به کسى در مصیبت پسرش چنین تسلیت گفت:
پدرت که اصل تو بود، و پسرت هم که فرع تو بود، رفتند و اگر کسى اصل و فرعش رفته باشد، سزاوار است که دوامش اندک باشد.
و نیز از او نقل کردهاند، وقتى که از بخشندگى نزد او صحبت کردند و زیاد آن را تعریف کردند، او خاموش بود، بعد گفتند نظر شما چیست؟ گفت: شما به تعریف واقعى سخاوت نرسیدید، بخشنده کسى است که مال خود را سخاوتمندانه و بىچشمداشتى مىبخشد و از مال مردم از روى تقوا خوددارى مىکند.
شنیدند کسى در همان شبى که از دنیا رفت، مىگفت: بار خدایا! تو مىدانى وقتى که دو کار براى من پیش مىآید که یکى رضاى تو در آن باشد، و دیگرى خواست خودم، هرگز کارى جز اینکه رضاى تو را بر هواى نفس خود مقدم بدارم، انجام نمىدادم پس مرا بیامرز! یکى از بزرگان مىگوید: هر کس در ترک لذت راست بگوید، از زحمت هواى نفس آسوده بماند، خداوند بزرگوارتر است از اینکه دوست خود را که به خاطر وى ترک لذت گفته است، عذاب کند.
کسى از پیامبر پرسید: یا رسول الله! مؤمن کیست؟ فرمود: «مؤمن کسى است که وقت بامداد به قرص نانى که مىخورد نگاه مىکند که از کجا به دست
مىآورد» عرض کرد: یا رسول الله! آیا چنین نیست که اگر دیگران، او را وادار کنند، او نیز قبول زحمت مىکند؟ فرمود: «بدان مردمى که او را وادار مىکنند، خود به سختى عاشق و دلبسته دنیایند (19) [اما مؤمن دل به دنیا نمىبندد]».
حضرت عیسى (ع) مىگوید: نباید به چیزى که بر تو روا نیست، خیره نگاه کنى، زیرا تا وقتى که چشمت را حفظ کنى هرگز دچار زناکارى نمىشوى، و اگر توانستى به لباس زنى که نامحرم است نگاه نکنى، نگاه نکن! امیر المؤمنین (ع) فرمود: «در شگفتم از بخیلى که به طرف تنگدستى مىشتابد که از آن گریزان است، و توانگرى را که جسته است از دست مىدهد، در دنیا مانند مستمندان زندگى مىکند و در آخرت همچون ثروتمندان مؤاخذه مىشود، و تعجب دارم براى آدم خودخواهى که دیروز نطفه بود، فردا [پس از مرگ] مردار مىباشد، و در شگفتم از کسى که در مورد اعتقاد به خدا تردید دارد، در حالى که مخلوقات او را مىبیند، و در شگفتم از کسى که مردن را فراموش مىکند در حالى که به چشم کسى را که مىمیرد مشاهده مىکند، و تعجب دارم از کسى که منکر رستاخیز است در حالى که خلقت اولیه را مىبیند، و در عجبم از کسى که خانه فنا را آباد مىسازد و خانه بقا را ترک مىکند!». (20) گویند: شگفتا از کسى که پروردگارش را مىشناسد اما یک چشم برهم زدن از او غافل است.
به ابن جمهور گفتند، چه کسى از همه مردم، به وضع دنیا آگاهتر است؟
گفت: آن که از همه کس کمتر از وضع دنیا در شگفت است.
یکى از بزرگان مىگوید: اگر از من بپرسند از نظر تو شگفتآورترین چیز چیست؟ خواهم گفت: دلى که خدا را بشناسد و بعد نافرمانى کند.
انس مىگوید به پیامبر خدا عرض شد: یا رسول الله! آیا ممکن است مردى داراى عقل خوبى باشد اما مرتکب گناهان زیاد؟ فرمود: «هیچ آدمیزادى نیست که گناهان و خطاهایى او را فرا نگیرد، اما کسى که داراى روش عقلانى و
خصلت یقین باشد، گناهان به او صدمهاى نمىزنند.» عرض کردند: چگونه ممکن است؟ فرمود: «زیرا چنین کسى هر گاه مرتکب خطایى شود، بلا فاصله وسیله توبه و پشیمانى بر خطایى که مرتکب شده است، آن را جبران مىکند، پس گناهانش محو مىشود (یعنى گناهانش آمرزیده مىشود).» یکى از بزرگان مىگوید: هر گاه از آنچه به تو مربوط نیست خوددارى کردى، تو شخص خردمندى هستى.
على بن عبید مىگوید: عقل پادشاهى است که خصلتها به منزله رعیت اویند، پس هر گاه عقل از اقدام بر امور رعیت ناتوان شود، خلل و درهم ریختگى در مملکت بدن پدید مىآید، عربى بیابانى این مطلب را شنید، گفت: این سخنى است که شیرینى از آن مىچکد، عقل غریزى نردبانى است به سمت عقل تجربى، هر کس اساس عقلش را بر تقوا بنیانگذارى نکند، از عقل بىبهره است.
مهلب مىگوید: اگر من عقل کسى را برتر از زبانش ببینم، محبوبتر است نزد من از اینکه زبانش را بالاتر از عقلش ببینم.
امیر المؤمنین (ع) مىفرماید: «خردمند کسى است که آزمونها به او پند دهند، خردمند آن است که زمام شهوتش را در اختیار داشته باشد.» (21) حجاج به ابن فریه گفت: عاقلترین مردم کیست؟ گفت آن کسى که، با مردم زمانش نیکو مدارا کند.
یکى از بزرگان مىگوید: خودم را در دوزخ، میان غل و زنجیرها مجسم کردم، دیدم در آتش و زقومها و آبهاى جوشانش دست و پا مىزنم، گفتم: اى نفس! چه مىخواهى؟ گفت: مىخواهم به دنیا برگردم تا کارى بکنم که از این عذاب نجات پیدا کنم، و باز خویشتن را در بهشت مجسم کردم، با حوریان بهشتى که لباسى از سندس و حریر به تن داشتم، گفتم: اى نفس چه مىخواهى؟ جواب داد: مىخواهم که به دنیا برگردم و کارى بکنم که بر اجر و پاداشم افزوده شود، آنگاه گفتم: اى نفس! اکنون که تو در دنیا و در امن و امانى
پس کار کن! هر کس اراده و تصمیماتش قوى باشد، ارگان و پایگاههاى فکریش قوى است.
مىگویند: هر کس فکرش را بکار اندازد و از پروردگارش طلب خیر کرده و با دوستش مشورت کند، او وظیفه خود را انجام داده است، و خداوند آنچه را که دوست دارد در باره او، مقدر مىکند.
دوراندیشترین مردم دو گروهند: یکى آن که خداوند در دنیاى او گشایشى داده و او سپاسگزار است تا در آخرت هم خداوند بر او گشایش بخشد، دوم آن کسى که خداوند در دنیا او را تنگدست نموده و او تحمل مىکند تا خداوند در آخرت او را دچار تنگنا نسازد.
بهمن پسر اسفندیار مىگوید: آزموده را آزمودن، وقت تلف کردن است.
امیر المؤمنین (ع) فرمود: [در فرمان به مالک اشتر] «در مشورت خود، بخیل را دخالت نده، زیرا که او از نیکى و بخشش تو را باز دارد و از تنگدستى بترساند، و هم شخص ترسو را که تو را در کارها سست کند، و نه حریص را که حرص و آز را در نظر تو جلوه دهد، پس بخل، ترس و حرص، طبایع مختلفى هستند که از بدگمانى به خدا سرچشمه مىگیرند.» (22) پیامبر (ص) فرمود: «بهترین عمل آن عملى است که بیشتر دوام داشته باشد هر چند که اندک باشد.» (23) امیر المؤمنین (ع) فرمود: «کار اندکى که به آن ادامه داده شود، بهتر از کار زیادى است که خستگى و ملال آور باشد.» (24) و از آن گرامى است: «بهترین اعمال آنهایى است که خلاف هواى نفست باشد.» امام زین العابدین (ع) وقتى که از دنیا رفت و آن بزرگوار را غسل مىدادند، بر روى پشتش- در اثر آب و نان و انبانهاى غذایى که شب هنگام به
در خانه همسایگان ناتوان و خانوادههاى مستمند، حمل مىنمود آثار زخم و جراحت مشاهده کردند.
بعضى از بزرگان گفتهاند: مىدانید که یک جنگجو وقتى که قصد رفتن به جبهه جنگ را دارد، وسایل جنگ را فراهم مىآورد، خوب، حال اگر تمام عمرش را در راه فراهم آوردن وسایل جنگ به سر ببرد، کسى مىتواند بجنگد؟
براستى دانش وسیله عمل است پس اگر کسى تمام عمرش را در راه جمع آورى علم بگذراند، پس چه وقت عمل خواهد کرد؟ بعضى از بزرگان بودند که از صبح زود به آبیارى و چرانیدن گوسفندان مىپرداختند، و در بین روز باغها و مزارع مردم را نگهدارى و جمع آورى مىکردند و شب به نماز مشغول مىشدند.
پیامبر (ص) مىفرماید: «هر چه مىخواهید بیاموزید، اما اگر چیزى آموختید، خداوند، تا عمل به آموختهتان نکنید، هرگز تنها به علم و دانش سودى به شما نمىدهد، زیرا که دانشمندان بر عمل و دقت همت مىگمارند، اما همت نادان تنها به نقل و روایت محدود است.» (25) حضرت عیسى (ع) فرمود: تا وقتى که عمل نکنى به عملى که مىآموزى فایدهاى به حال تو ندارد، زیرا زیادى علم تا وقتى که عمل نکنى چیزى جز نادانى بر تو نمىافزاید.
على (ع) مىفرماید: «مردى حضور پیامبر خدا (ص) رسید، عرض کرد:
چه چیز علت نادانى را از من برطرف مىکند؟ پیامبر فرمود: دانش. عرض کرد:
پس علت دانش را چه چیز از من مىزداید؟ فرمود: عمل.» (26) پیامبر (ص) فرمود: «انسان هوشیار آن کسى است که نفس خود را خوار سازد، و براى پس از مرگ عمل کند و ناتوان آن انسانى است که از هواى نفس پیروى کند، آنگاه از خدا آرزوى آمرزش و بخشش کند.» (27) امیر المؤمنین (ع) فرمود: «به پذیرفته شدن عمل بیشتر اهمیت دهید تا خود
عمل، زیرا عملى که توأم با تقوا باشد، اندک نیست، و چگونه اندک محسوب شود، آن عملى که پذیرفته است.» (28) یکى از بزرگان مىگوید: عملت را از آفتها نگهدار که چنین عملى- هر چند اندک باشد در دو جهان باعث خوشبختى است، و هر کس در عملش از آفتها نپرهیزد،- هر چند پر تلاش باشد- ممکن است رستگار نشود، و البته گروهى به جایگاه والایى رسیدند، به خاطر توجه داشتن به اصلاح باطنشان، آنجا بود که خداوند آنان را بر شیطان پیروز و بر فریبکاریهاى آن آگاه ساخت.
به یکى از بزرگان گفتند: زیاد مقابل آفتاب ایستادى؟ جواب داد: تا توقفم در سایه زیاد شود! (29) گویند: هر کس مغزش در شدت گرماى تابستان بجوشد، دیگش در زمستان بجوشد. (30) یکى از بزرگان مىگوید: شخص تلاشگر در میان شما هم چون کسى است که در گذشته سرگرم بازى بوده است.
یکى از بزرگان، در عبادت چنان کوشا بود و در روزهاى گرم، آن قدر روزه مىگرفت که بدنش زرد و زبانش نزدیک بود از شدت تشنگى گرماى نیمروز تابستانى سیاه شود، وقتى که مىگفتند: چه قدر این تنت را عذاب مىدهى؟ در جواب مىگفت: کار، کار شوخى نیست، اى فلانى تلاش! تلاش! هرگز مردم تلاش نکردند مگر اینکه یافتند آنچه را مىخواستند.
حضرت عیسى (ع) به مردى گفت: چه مىکنى؟ عرض کرد: سرگرم عبادتم. عیسى فرمود: پس چه کسى هزینه زندگى تو را مىدهد؟ گفت: برادرم.
فرمود: بنا بر این برادرت از تو عابدتر است.
ابو مسلم خراسانى مىگوید: من با کوشش و تلاش رسیدم بر آنچه که پادشاهان بنى مروان دسته جمعى از رسیدن به آن ناتوان شدند. هنوز با تلاش و کوشش خود، در پر کردن گنجینههاى آنان مىپردازم، در حالى که آنان در شام
در ملک خود آرمیدهاند. تا وقتى که ضربت شمشیرم بر آنها وارد شد، آنها از خواب بیدار شدند، از چنان خوابى که پیش از آنان کسى آن چنان نخفته بود. هر کس گوسفندان را در زمینى پر از درنده بچراند، و خود از آنها در غفلت بخوابد، بدیهى است که چراندن آنها را شیر، عهده دار خواهد شد. (31) على (ع) در حدیث مرفوعى فرموده است: «هر که را خداوند از ذلت معصیت به عزت تقوا رساند، او را بدون ثروت، توانگر و بدون داشتن عشیره و قبیله، عزیز و گرامى، و بدون داشتن همدمى، مأنوس، قرار داده است.» (32) از محمد بن حنفیه- خدایش بیامرزد- پرسیدند: چه کسى از همه مردم مهمتر است؟ فرمود: آن که دنیا را بهاى جسم و جان خود نپندارد.
سپس گفت: براى این بدنهاى شما بهایى نمىتوان قائل شد، جز بهشت، پس آنها را به غیر از بهشت به بهاى دیگرى نفروشید.
على (ع) فرمود: «هیچ چیز را از صداى کفش افرادى که پشت سر کسى راه مىروند، براى دلهاى آدمیان زیانبخشتر ندیدم.» (33) گویند: غلامى از غلامان نعمان، به گروه فرومایگان پیوست، کم کم کارش بالا گرفت تا اینکه بر حکومت نعمان چیره شد، موضوع را به اطلاع نعمان رساندند، گفت: من باعث چنین پیشرفتى در او نشدم، بلکه این مجموعه خصلتهاى نهانى وى بودند که باعث پیشرفت او شدند.
کسى عاشق ریاست نشد مگر اینکه بخیل، ستمگر و طغیانگر شد.
یکى از بزرگان مىگوید: دم باش نه سر، زیرا دم نجات پیدا مىکند و سر از بین مىرود [کنایه از اینکه متواضع باش نه گردن فراز].
حسن مىگوید: من با اقوام زیادى همراه شدهام، هر گاه بر کسى از آنها حکمتى القاء مىشد با اینکه اگر سخن مىگفتند هم خود بهرهمند مىشدند و هم یارانشان سود مىبردند، اما از ترس شهرت از گفتن آن خوددارى مىکردند.
به عتابى گفته شد: فلانى همت والایى دارد، در جواب گفت: در این
صورت او هدفى جز بهشت نباید داشته باشد.
یکى از دانایان که کنار تابوت اسکندر ایستاده بود، گفت: نگاه کنید به فرمانرواى خفته چگونه دورانش پایان یافت و چون ابر تابستانى چه زود از بین رفت.
رابعه فیسیه مىگوید: هیچ وقت صداى اذان به گوش من نخورد، مگر اینکه به یاد منادى روز قیامت افتادم، و هیچ وقت چشمم به دانههاى برف نیفتاد مگر اینکه به یاد تطایر کتب افتادم، و هیچ وقت بخشندهاى (34) را ندیدم، مگر اینکه به یاد محشر افتادم.
امام جعفر صادق (ع) از پدران بزرگوارش نقل مىکند که رسول خدا (ص) فرمود: «آن که خدا را شناخت، زبانش را از سخن بیهوده و شکمش را از غذاى حرام مانع مىشود، و خود را به روزه و نماز عادت مىدهد.» (35) پیامبر خدا (ص) به جبرئیل فرمود: «چرا من هیچ وقت میکائیل را خندان ندیدهام؟ عرض کرد: میکائیل از زمانى که آتش دوزخ را آفریدند هرگز نخندیده است.» (36) گویند در اثر برافروخته شدن آتش جهنم صدایى بلند شد که هیچ فرشته مقرب و پیامبرى نماند مگر اینکه به خاک افتد در حالى که اعضاى بدنش مىلرزد، حتى حضرت ابراهیم (ع) روى دو زانو مىنشیند و مىگوید: بار خدایا از تو درخواستى جز نجات خودم ندارم! خدرى از پیامبر (ص) نقل مىکند: «اگر کوه را با یکى از میلههاى آهنى دوزخ بزنند کوه درهم مىشکند و به صورت گرد و غبار در مىآید.» (37) حسن مىگوید: غل و زنجیرها را در گردن اهل دوزخ نمىگذارند تا آنان را در برابر قدرت خدا ناتوان کنند بلکه براى آن است که هر گاه شراره آتش آنها را از جا بکند آنان را در دوزخ استوار سازد، سپس با گفتن این حرف، حسن از هوش رفت، وقتى که بهوش آمد در حالى که اشکش جارى بود، گفت: اى فرزند آدم!
مواظب خودت باش، مواظب خودت باش، زیرا تو یک جان بیش ندارى اگر نجات یافت، نجات یافتى و اگر هلاک شد، آن که نجات یافته به حال تو فایدهاى ندارد، و هر نعمتى جز بهشت بىارزش است و هر گرفتارى جز آتش دوزخ ناچیز است.
طاوس یمانى مىگوید: وقتى که آتش جهنم را آفریدند، دلهاى فرشتگان از جا کنده شد، اما وقتى که شما آدمیان را آفریدند، آنها آرام گرفتند.
بعضى از بزرگان گفتهاند: اى کسى که یک سخن او را از جا مىکند، و یک پشه او را از خواب مىاندازد، آیا همچون تو کسى توان شعله آتش را دارد، و یا صفحه گونهاش برخورد با حرارت آتش را تحمل مىکند؟ و آیا نازکى دستگاه گوارش او بر خشونت آب جوشان، و نرمى کبدش بر نوشیدن آبهاى بدبوى بسیار سرد، طاقت دارد؟ از غلام احنف بن قیس نقل شده است: اکثر نمازهاى احنف در شب بود، چراغ را نزدیک خود مىگذاشت، و انگشتش را روى چراغ مىگرفت و مىگفت: اى احنف خوب رفتار کن! چه چیز باعث شد تا فلان روز فلان کار را بکنى! هشام بن حسن از اصحاب حسن، هیچ وقت چراغ را شبها خاموش نمىکرد، خانوادهاش گفتند: آخر این چه کارى است، ما شب را از روز تشخیص نمىدهیم، گفت: من هر گاه چراغ را خاموش مىکنم به یاد تاریکى قبر مىافتم و خوابم نمىبرد.
امیر المؤمنین (ع) مىفرماید: «بدانید که این پوست نازک بدن طاقت آتش دوزخ را ندارد پس بر خودتان رحم کنید، زیرا شما که خود را در گرفتاریهاى دنیا آزمودهاید، و دیدهاید که چگونه فردى از شما را که خارى به بدنش مىخلد بىتابى مىکند و در اثر لغزشى خون از بدنش جارى مىشود، و شنهاى گرمى که او را مىسوزانند، پس چه خواهد بود حال او، وقتى که ما بین دو طبقه از آتش: هم بسترى با سنگ و همدمى از شیطان، قرار گرفته باشد، آیا مىدانید که مالک
دوزخ هر گاه بر آتش خشم گیرد، به خاطر خشم او، شعلههاى آتش، افروختهتر شده و درهم پیچند، هر گاه مانع شود و آن را زجر کند، آتش بىتابى کند و میان درهاى جهنم غرش کنان برجهد! حال اى پیر فرتوتى که آثار پیرى تو را در بر گرفته است چگونه خواهى بود وقتى که طوقهاى آتش استخوانهاى گردنت را بگیرد، و غل و زنجیرها بر بدنت پنجه در افکند حتى گوشتهاى بازوهایت را بخورد؟» (38) مردى به پیامبر خدا (ص) عرض کرد: یا ابا القاسم! آیا به نظر شما اهل بهشت مىخورند و مىآشامند؟ فرمود: «آرى، سوگند به خدایى که جان من به دست قدرت اوست، هر کدام از آنها را برابر صد نفر در خوردن و آشامیدن توانایى دهند.» عرض کرد: آن که چیزى مىخورد، احتیاج به دفع آن نیز دارد، در صورتى که بهشت پاکیزه است و آلودگى در آنجا نیست؟! فرمود: «به صورت قطرات عرق که چون مشک خوشبو است از بدن اهل بهشت جارى مىشود، و در نتیجه شکمشان فرو مىنشیند». (39) حضرت داود، به غارى از غارهاى بیت المقدس وارد شد، دید حضرت حزقیل به عبادت پروردگار مشغول است به حدى که پوست بدنش به استخوان چسبیده، سلام داد و به او گفت: صداى شخص سیر مرفهى را مىشنوم، تو کیستى؟ گفت: من داودم، گفت: آن که این طور زن و آن طور کنیز دارد؟
گفت: آرى، و تو با این سختى به سر مىبرى. گفت: نه در سختى به سر مىبرم و نه تو در نعمت، تا وارد بهشت شویم! [آنگاه معلوم خواهد شد].
ابو هریره مىگوید، بر رسول خدا (ص) برخورد کردم، در حالى که همراهم چند نهال درخت بود. فرمود: «آیا مىخواهید شما را بر نهالهایى بهتر از اینها راهنمایى کنم؟ بگو: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر، پس هیچ کلمهاى از این کلمات نیست که بگویى مگر اینکه خداوند در بهشت درختى براى تو بنشاند.» (40)
ابو ایوب انصارى از آن بزرگوار نقل مىکند: «شبى که مرا به معراج بردند، ابراهیم (ع) به من گذر کرد و گفت: به امت خود دستور ده تا در بهشت زیاد درخت بنشانند، زیرا زمین بهشت پهناور و خاکش پاکیزه است. گفتم: درخت بهشتى چیست؟ گفت: لا حول و لا قوة الا بالله.» (41) از امیر مؤمنان (ع): «آیا آزاد مرد بزرگوارى نیست که این ریزههاى غذایى را که لاى دندانها باقیمانده است [متاع دنیا] به اهلش واگذارد، زیرا براى وجود شما بهایى جز بهشت نیست، پس آنها را جز در برابر بهشت به چیز دیگرى نفروشید.» (42) از آن بزرگوار است: «اگر به دیده دل آنچه را از بهشت براى تو وصف مىکنند ببینى، نفس تو از آنچه در دنیاست دورى خواهد کرد؛ از خواستهها، خوشیها، و زینتهایى که در دیدگاههایش وجود دارد، و اندیشه در صداى بهم خوردن برگ درختان که کنار جویباران بهشت است حیرت زده مىشود، که ریشه آن درختان در تلهایى از مشک فرو رفته است. (43) و در آویزان بودن خوشههاى مروارید تازه در شاخههاى نازک و ضخیم، و در نمایان شدن میوههاى رنگارنگ در پوست شکوفههایى که بدون زحمت چیده مىشوند، و طبق خواست چیننده در دسترس قرار مىگیرد، براى اهل بهشت در جلو کاخهاى بهشتى، عسلهاى پاکیزه و شربتهاى مصفا گردش داده مىشود، بهشتیان گروهى هستند که پیوسته مشمول بخشش الهى هستند تا در منزل همیشگى فرود آیند، و از جابجایى مسافرتها آسوده شوند.» هارون الرشید از ابن سماک خواست تا او را موعظه کند، ابن سماک گفت: بترس از اینکه بهشتى را که پهنایش به اندازه آسمانها و زمین است، به تو عرضه شود، اما به مقدار جاى پایى، براى تو نباشد.
پیامبر خدا (ص) وارد مسجد شد، گروهى از انصار را دید که با یک نى مسجد را متر مىکردند، عرض کردند: مىخواهیم مسجد تو را تعمیر کنیم!
پیامبر (ص)، نى را گرفت و دور انداخت و فرمود: «مقدارى چوب و مختصر تعمیر و اصلاحى و سایبانى مانند سایبان حضرت موسى (ع) که با معنویت و شأن مسجد مناسبتر است.» (44) و از آن بزرگوار نقل کردهاند که: «محبوبترین جاها در نزد خداوند مساجد هر شهرى است، و مبغوضترین آنها بازارهاست.» (45) و از آن گرامى است: «هر چیزى کثافتى دارد و کثافت مسجدها گفتن:
نه به خدا قسم، و آرى به خدا قسم، است.» (46) و از آن حضرت است: «در آخر الزمان، مردمى بیایند که مسجد مىروند و در آنجا دور هم مىنشینند، صحبت از دنیا و محبت دنیا مىکنند، با آنها همنشین نشوید، خداوند به ایشان نیازى ندارد.» (47) سعید بن مسیب مىگوید: «هر کس در مسجد بنشیند، در حقیقت همنشین خدا شده است، پس حق ندارد سخنى جز سخن خیر بگوید.» مردى از اهل سمرقند از فضیل پرسید: کدام یک را بهتر مىپسندى؟
مجاور مکه شوم، و یا اینکه به شام بروم؟ گفت: اگر انسان پرهیزگار باشى چه فرق مىکند که در شام باشى یا مکه؟ حضرت عیسى (ع) مىفرماید: من دنیا را به صورت پیرزنى دیدم که دندانهاى ثنایاش افتاده، و به هر نوع آرایشى خود را آراسته است، از او سؤال شد:
چند شوهر کردهاى؟ جواب داد: آن قدر زیادند که شمار آنها را نمىدانم. سؤال شد: آیا همه آنها مردند، و یا تو را طلاق دادند؟ جواب داد: بلکه همه آنها را کشتم. گفتند: واى به حال همسران ماندهات، چگونه از شوهران گذشتهات عبرت نمىگیرند، و از تو نمىترسند؟ امام حسن (ع) بیشتر اوقات به عنوان تمثیل در مورد دنیا مىفرمود:
«اى کسانى که طالب لذتهاى دنیوى هستید، دنیا دوام ندارد براستى که گول خوردن به سایهاى که گذر است از نادانى است.» (48)
پیامبر (ص) فرمود: «دنیا سراى کسى است که سرایى [در آخرت] ندارد، و سرمایه کسى است که سرمایهاى [در آخرت] ندارد، و کسى که بىخرد است براى دنیا مال و منال جمع مىکند، و آن که نادان است، طالب شهوات و لذات دنیاست، و کسى که ناآگاه است بر سر دنیا دشمنى مىکند، و شخص بىبصیرت بخاطر دنیا حسادت مىکند و آن که یقین و باور به [مردن] ندارد، براى دنیا تلاش مىکند.» (49) مالک بن دینار مىگوید: از این جادوگر [دنیا] بترسید که دلهاى دانشمندان را جادو مىکند.
هر که در دلش بخشى از ایمان باشد، به امروز و فردا کردن، خام نمىشود، شخصى که در گرو: «سوف- لیتنى» (یعنى: بزودى، و اى کاش من ...) است، نابودیش در همان «سوف- لیت» است.
هر کس که هدفش دنیا باشد، در دنیا و آخرت غم و اندوهش فراوان گردد! امیر المؤمنین (ع) مىفرماید: «چه قدر زود مىگذرند ساعتها در روز، و چه زودگذر است روزها در ماه، و چه قدر شتابان است گذشت ماههاى سال، و چه قدر زود مىگذرند سالهاى عمر!» (50) از نخعى در باره تهیه منزل و ساختمان پرسیدند، گفت: وزر و وبال است و اجر و پاداشى ندارد. گفتند: مقدار بنایى که ناگزیر از آنیم؟ گفت: در آن صورت نه اجر و پاداش دارد، و نه وزر، وبال! سلمه احمر مىگوید وارد کاخ هارون الرشید شدم، گفتم:
اما کاخهاى تو در دنیا بزرگ و وسیع است، اى کاش که پس از مرگ قبرت نیز وسیع مىبود! (51) حسن (52) به کاخى گذر کرد، گفت: این کاخ از آن کیست؟ گفتند:
متعلق به اوس است. گفت: اوس، دوست داشت که به جاى این کاخ یک گرده
نان در آخرت مىداشت.
حضرت نوح (ع) هزار و چهار صد سال در یک خیمهاى که از موى بافته ساخته شده بود زندگى مىکرد و هر وقت به او مىگفتند: اى پیامبر خدا کاشکى یک خانه گلى مىداشتى تا سر پناهت مىشد؟ مىفرمود: من فردا مىمیرم و آن را وامىگذارم؛ و در همان خیمه بود تا از دار دنیا رفت.
مردى به امام حسین (ع) عرض کرد: خانهاى ساختهام، دوست دارم، شما وارد آن شوید، و در پیشگاه خداوند دعا کنید.
پس آن بزرگوار وارد خانه شد و یک نگاهى کرد، و فرمود: «آیا خانه خود را خراب کرده و خانه دیگران را آباد کردهاى؟ مردم زمین تو را فریفتهاند، و اهل آسمان از تو خشمگینند.» (53) از انس در حدیث مرفوعى آمده است که پیامبر خدا (ص) ساختمانى گنبدى شکل مرتفعى را دید، پرسید از کیست؟ عرض کردند: مال فلان شخص انصارى است، خدمت پیامبر آمد و به او سلام کرد، اما پیامبر (ص) از او روگرداند! مرد انصارى نزد اصحاب پیامبر، گله کرد، گفتند: پیامبر (ص) بیرون که بود ساختمان تو را دید. آن مرد به مجرد شنیدن این مطلب، خانه را خراب و با زمین یکسان کرد، پیامبر (ص) وقتى که مطلع شد، فرمود: «بدانید که هر ساختمانى وزر، وبالى است براى صاحبش مگر اینکه چارهاى از آن نباشد.» (54) مرد تنگدستى با زن توانگرى ازدواج کرد، آن زن از کوچکى خانه دلتنگ شد، مرد تنگدست به او گفت: از جا بلند شو! زن از جا بلند شد، سرش به سقف خانه نخورد، گفت: فرض کن که سقف خانه نزدیک آسمان است، وقتى که سرت به آن نمىخورد، چه سودى به حال تو دارد؟! سپس گفت: بخواب! زن خوابید، باز هم پاها به دیوار نخورد، گفت: فرض کن که دیوار خانه کنار کوه قاف است، وقتى که پاهایت به آنجا نمىرسد چه سودى به حال تو دارد؟! زن گفت: بس
است مرا کافى است و راضى شد.
حسن و وهب نقل کردهاند که: فرشتگان در زمان حضرت ادریس، براى هدایت و اصلاح مردم آن زمان، با مردم مصافحه مىکردند و سخن مىگفتند، تا اینکه در زمان حضرت نوح این رابطه قطع شد.
ابو هریره در حدیث مرفوعى نقل مىکند: هیچ کسى نیست که از خانهاش بیرون رود مگر اینکه در خانهاش دو پرچم برافراشته است: یکى به دست فرشته و دیگرى به دست شیطان، پس اگر به دنبال فرمان خدا برود، آن فرشته با پرچمش در پى او مىرود تا وقتى که به خانهاش برمىگردد، اما اگر در پى کارى بیرون رود که رضاى خدا در آن نباشد، شیطان با پرچم خود او را دنبال کند، و همواره زیر پرچم شیطان خواهد بود تا وقتى که به خانهاش برمىگردد.
پیامبر خدا (ص) فرمود: «هیچ کسى صدقهاى نمىپردازد، مگر اینکه هفتاد شیطان را از خود دور مىسازد.» (55) مردى به فضل بن مروان گفت: فلانى به تو بدبین است، گفت: البته از دست آن که ویرا به چنین کارى واداشته است خشمناکم، خداوند من و او را بیامرزد، گفتند: چه کسى او را وادار کرده است؟ گفت: شیطان.
امیر المؤمنین (ع): «در شکم مادرت به حالت جنینى مىجنبیدى، نه از جایى خبر داشتى و نه صدایى را مىشنیدى، و بعد تو را از جایگاهت به سرایى آوردند که قبلا ندیده بودى، و راههاى سود بخشش را نمىشناختى، پس چه کسى تو را راهنمایى کرد تا از پستان مادرت شیر بمکى؟ و در هنگام ضرورت توان حرکت به سمت موارد نیازت را داد.» (56) از امیر مؤمنان (ع) در حدیث مرفوعى که خداوند مىفرماید: «اى فرزند آدم، نسبت به من بىانصافى مىکنى، آیا دوست دارى که نعمتهاى خود را مورد محبت تو قرار دهم، و تو با گناهانت نافرمانى مرا بکنى، خیر و خوبى من به تو فرو مىریزد، و شر و بدى تو به طرف من بیاید؟ همواره فرشتهاى بزرگوار- هر شب و
روز- از تو، کار ناپسندى نزد من مىآورد، اى فرزند آدم! اگر تو از کس دیگرى راجع به خود صفتى را بشنوى، در حالى که موصوف به آن صفت را نشناسى، فورا به دشمنى و مخالفت او قیام مىکنى!» (57) ابو مسلم خولانى مىگوید: مردم چون برگ نرم بىخارى بودند، در صورتى که شما امروز خارى بىبرگید.
یکى از بزرگان مىگفت: شیاطین بر اطراف قلب آدمى جمع مىشوند همچون مگسانى که روى زخم ازدحام مىکنند، پس اگر رانده نشوند باعث فساد مىشوند.
از امیر المؤمنین (ع) است که فرمود: «هر که سر نیزه خشم را براى رضاى خدا تیز کند، خداوند او را بر کشتن پیروان سرسخت باطل نیرو و توان مىبخشد.» (58) و از آن گرامى است: «از جمله کفارههاى گناهان بزرگ دادرسى ستمدیده و رفع گرفتارى غمدیده است.» (59) از امیر المؤمنان (ع) است: «خود را از هر پستى والاتر بدان، هر چند که آن فرومایگى تو را به منافع کلانى دعوت کند، زیرا تو آنچه را که از شخصیت خود، از دست بدهى، هرگز عوض آن را به دست نمىآورى، و بنده دیگرى مباش که خداوند تو را آزاد قرار داده است.» (60) از پیامبر (ص): «هر کس از ناموس برادر مسلمانش دفاع کند، این عمل او، باعث جلوگیرى از آتش جهنم مىشود.» (61) وقتى که یزید بن معاویه مسلم بن عقبه را براى قتل و غارت مردم مدینه فرستاد، حضرت على بن الحسین (ع) چهار صد زن و دختر از اولاد عبد مناف را تحت حمایت گرفت، آنها را نگهداشت و اداره کرد، تا اینکه سپاه، مسلم بن عقبه به هزیمت رفتند، بعدها یکى از آن زنان مىگفت: به خدا قسم پیش پدر و مادرمان با چنین احترامى زندگى نکرده بودیم.
از اصمعى نقل کردهاند، گفت: بر خلیل وارد شدم، دیدم که روى بوریاى کوچکى نشسته است، پس به من اشاره کرد بنشین! گفتم: جا را بر شما تنگ مىکنم. گفت: دنیا را با همه تشریفاتش رها کن که دو دشمن در آن نمىگنجد، و یک وجب در یک وجب آن دو دوست را بس است.
از امیر المؤمنان (ع) است: «باطن هر چیزى تو را از حقیقت آن چیز آگاه مىسازد، هر دوستى که انگیزهاش حرص و آز باشد، ناامیدى به بار مىآورد.» (62) به خالد بن صفوان گفتند: کدام یک از دوستانت نزد تو محبوبترند؟
گفت: آن که جلو نارساییهاى مرا مىبندد، و از لغزشهاى من چشم پوشى مىکند و بهانههاى مرا مىپذیرد.
محمد بن واسع مىگوید: هر گاه دل متوجه خدا شود، خداوند نیز از طریق دلهاى مؤمنان به او عطف توجه مىکند.
مجاهد مىگوید: اگر دوستى، از همراهان شایسته نباشد، جز اینکه شرم او باعث شود که از معصیت خدا خوددارى کنى، تو را بس است. فقیرى، توانگرى را به خاطر خدا دوست داشت، حاجتى را سه مرتبه از او درخواست کرد، و او رد کرد، و فقیر از دوستیش دست برنداشت، توانگر علت را پرسید، فقیر گفت: برادر، من تنها براى خدا تو را دوست دارم، هیچ چیزى از امور دنیا بین من و تو را بر هم نزد، توانگر با شنیدن این حرف، نیمى از مال خود را به او داد.
هر کس نسبت به برادر مسلمانش در دل محبت داشته باشد، و به اطلاع او نرساند، خیانت کرده است.
هر کس از همراهى شخص بىخیر راضى باشد، به همراهى کسى که خیر دارد، راضى نخواهد بود! یکى از بزرگان همواره مىگفت: هر کس دوست نگیرد، مگر فردى را که بدون نقص و عیب است، دوست کم خواهد داشت و هر کس جز به فداکارى دوست براى وى، از دوستش خوشنود نگردد، پیوسته ناراضى خواهد بود، و هر که
دوستش را براى هر گناهى مورد سرزنش قرار دهد، دشمن زیاد خواهد داشت.
ابن مسعود در حدیث مرفوعى از پیامبر (ص) نقل مىکند: «به خدایى که جان من در دست قدرت اوست، کسى مسلمان نیست مگر اینکه دل و زبانش سالم باشد و همسایهاش از گزند وى محفوظ باشد.» پرسیدند: چه گزندى؟ فرمود:
«از جور و ستم او.» (63) فرقد مىگوید: دنیا را دایه و آخرت را مادر خود قرار دهید، آیا نمىبینید که کودک وقتى که نگران است، و توجه پیدا مىکند، خود را به آغوش مادر مىافکند و دایه را ترک مىکند.
هرم بن حیان (64) مىگوید: شخص بزرگوار و با شخصیت نه دنیا را بر آخرت ترجیح مىدهد، و نه خدا را معصیت مىکند.
شاعرى مىگوید: من بمانند شب، سپرى مقاوم و شجاع ندیدهام، هر گاه چیره شود، زود سپرى مىگردد، اگر نه عابدى آن را به عبادت مىگذراند. (65) یزید رقاشى مىگوید: روزهاى مهم تو سه روز است: یکى روزى که تو به دنیا آمدى، و یکى روزى که سرازیر قبر مىشوى، و روزى که در پیشگاه خدا حاضر مىشوى، واى از آن روز کوتاه در برابر این دو روز طولانى! جمعى از فقها و زهاد، نزد رابعه عدویه اجتماع کرده بودند، و همه از دنیا بد گفتند، او خاموش بود، وقتى که آنها حرفشان را زدند، رابعه خطاب به آنها کرد و گفت: هر کس چیزى را زیاد دوست دارد،- چه به ستایش و چه به نکوهش- زیاد یاد مىکند حال اگر دنیا در دل شما چیزى به حساب نمىآید چرا این قدر از هیچ چیز یاد مىکنید! هر گاه دنیا، دین شخص را لطمه نزند، پس آنچه از مال دنیا را از دست بدهد، ضرر ندارد. (66) داود طائى مىگوید: شب و روز، تنها مرحلههایى هستند، پایان سفر نزدیک است، و امر مردن، با شتابتر از اینهاست، و گویا مرگ تو را غافلگیر
ساخته است.
و از او است: دینت را کابین دنیا قرار مده، زیرا کسى که دینش را کابین دنیا قرار دهد، هر چه زودتر پشیمان مىشود! مردى که قصد آموختن تیراندازى داشت، از او نظر خواست، او گفت:
خوب است اما تیراندازى همان روزهاى زندگى تو است پس ببین که روزهاى زندگیت را با چه وسیله به پایان مىرسانى؟ عمر بن در همدانى مىگوید: دیروز و امروز برادرند یکى وارد بر تو شده است و تو بد رفتارى کرده، و بد پذیرایى کردى، از نزد تو رفت در حالى که تو را نکوهش مىکند، و بعد برادرش مهمان تو شده و مىگوید: بد رفتارى با برادرم را به وسیله نیکى به من جبران کن! پس اگر به من هم مانند برادرم بدى کنى، چه بسیار سزاوار آنى تا با گواهى ما به هلاکت افتى! محمد بن سوقه مىگوید: دنیا و آخرت مانند دو کفه ترازویند، هر وقت یکى سنگین شود، دیگرى سبک مىشود.
پادشاهى در بنى اسرائیل، شهرى زیبا بنا کرد، و بعد مردم را به مهمانى دعوت کرد، و دم دروازه شهر کسى را گذاشت تا از مردم عیب و نقص شهر را بپرسند، هیچ کس نقصى نگرفت جز سه تن، که هر سه هم پیر و عبایى بر دوش داشتند، گفتند: ما دو عیب در آن دیدیم. پرسیدند: آن عیبها چیستند؟ گفتند:
یکى اینکه این شهر سرانجام از بین مىرود، و دیگر اینکه صاحبش روزى مىمیرد! پادشاه پرسید: آیا شما منزلى را مىشناسید که این دو عیب را نداشته باشد؟ گفتند: آرى، سراى آخرت. این بود که شاه، سلطنت را رها کرد، و مدتى با آنها به عبادت پرداخت و پس از مدتى، از آنها خداحافظى کرد، پرسیدند: مگر از ما چیزى دیدى که باعث رنجش تو شد؟ گفت: خیر، اما شما مرا مىشناختید و در نتیجه احترام مىکردید، مىخواهم با کسى همراه باشم که مثل شما مرا نشناسد!
ابن سماک مىگوید: هر کس را که دنیا به میل خود او، شیرینیش را بچشاند، آخرت، تلخیش را با سختگیرى به او خواهد چشاند.
از مجاهد نقل کردهاند: هیچ روزى از روزهاى دنیا نمىگذاشت مگر اینکه مىگفت: سپاس خدا را که مرا از دست دنیا و اهل دنیا آسوده کرد. آنگاه، از مردم کناره مىگرفت، تا خداوند او را عاقبت بخیر سازد! پیامبر (ص) فرمود: «هر گاه امتم دنیا را اهمیت دهند، خداوند شکوه اسلام را از آنها مىگیرد.» (67) فضل مىگوید: اگر دنیا با تمام تجهیزاتش به صورت حلال به من عرضه شود، و در آخرت هم از من حساب نکشند، اما من از آن بیزارى خواهم جست، همان طورى که هر یک از شما از مردار تنفر دارید، وقتى که از کنار آن بگذرید، مىترسید که لباستان به آن بخورد! و هم از او نقل کردهاند: اگر دنیا از آن تو باشد، و به تو بگویند: دنیا را رها کن تا قبرت را وسعت دهند، آیا تو این کار را نمىکنى؟
و یا بگویند: دنیا را رها کن تا جرعهاى آب در وقت تشنگى روز قیامت بدهند، آیا انجام نمىدهى؟ و نیز از وى نقل شده است: اگر من دنیا را با طبل و شیپور بجویم بهتر است نزد من از اینکه به وسیله دینم دنیا را بطلبم! عابدى در موقع جان دادن مىگفت: حسرتى نسبت به سراى اندوهها و غمها، خطاها و گناهان ندارم، تنها تأسفم بر شبى است که خوابیدم و روزى که روزهام را خوردم و یا از آن ساعتى است که از یاد خدا غافل شدم.
از ابراهیم بن ادهم نقل کردهاند: دلت را از یاد دنیا تهى کن، تا رضا و خوشنودى جایگزین آن شود.
زن عربى کنار جمعى ایستاد و گفت: آماده لقاى پروردگار باشید زیرا روزگار اندک اندک ما را بدان سو روانه مىکند!
انس مىگوید: خداوند دنیا را سراى گرفتارى و آخرت را سراى جاوید قرار داده، و گرفتارى دنیا را وسیلهاى براى پاداش آخرت و پاداش آخرت را عوض از گرفتارى دنیا قرار داده است، پس مىگیرند تا بدهند و گرفتار مىکنند تا پاداش بدهند.
حسن (68) مىگوید: به دنیا توهین کنید زیرا این براى شما گواراتر است، و براى شما آسانترین چیز است.
خداوند متعال به دنیا وحى کرد: هر کس به تو خدمت کرد، بر او سخت گیر، و هر کس به من خدمت کرد، پس تو هم به او خدمت کن.
مردى به حسن گفت: اى ابو سعد، وقتى که گرسنه مىشوم ناتوان و ضعیف مىشوم و هر گاه سیر مىشوم، از سیرى نفسم بند مىآید؟ جواب داد: اى برادر دنیا سرایى است ناموافق، پس در پى سراى دیگر باش.
امیر المؤمنین (ع) فرمود: «دنیا سراى گذراست و مردم در دنیا دو دستهاند، یک دسته خود را فروخته و هلاک و نابود ساختهاند، و دسته دیگر خود را خریده و آزاد ساخته و نجات دادهاند.» (69) و از آن بزرگوار است: «شما مردم در این دنیا هدفى هستید که مرگها بر آن تیر اندازى مىکنند، با هر جرعه نوشیدنى گلوگرفتگى است و با هر لقمه غذایى استخوانى گلوگیر مىباشد، به هیچ نعمتى از نعمتهاى دنیا نمىرسید، مگر اینکه نعمت دیگرى را از دست بدهید.» (70) انس در حدیث مرفوعى از پیامبر (ص) نقل مىکند: «همانا خداوند دنیا را در پرتو نیت آخرت مىدهد، اما آخرت را با نیت دنیا نمىدهد.» (71) حضرت على بن الحسین (ع) مىفرماید: «از پستى دنیا در پیشگاه خداوند همین بس که سر یحیى بن زکریا به عنوان هدیه در طشت طلایى براى زناکارى برده مىشود، این خود باعث دلدارى براى آزادهگانى است که مىبینند فرومایه پستى از دنیا به خوبى کامیاب مىشود، چنان که آن زن بدکاره به چنین هدیه
بزرگى مىرسد!» (72) على (ع) مىفرماید: و اگر دنیا از یک طرف گوارا و شیرین باشد، طرف دیگرش تلخ و باعث بیمارى وباست (73) [کنایه از اینکه مهلک است. م] ثابت بن سعید مىگوید: دنیا مانند دم عقرب در پایان خود زهر کشنده دارد.
مأمون مىگوید: اگر از دنیا بخواهند که خود را توصیف کند جز به مانند ابو نؤاس توصیف نخواهد کرد.
هر گاه خردمندى دنیا را بیازماید، برایش روشن خواهد شد، که دنیا دشمنى در لباس دوست است.
حضرت عیسى (ع) فرمود: کیست آنکه روى موج دریا منزل بنا کند، آنجا همین دنیاست، پس در آن نباید آرام بگیرید و مطمئن باشید. محمد بن یحیى الواسطى مىگوید: خدا را آن طورى که باید بشناسد، نشناخته است آن که اطاعت شیطان را بر اطاعت خدا مقدم مىدارد، و آخرت را چنان که باید بشناسد، نشناخته است، آن کسى که دنیا را بر آخرت مقدم مىدارد.
بشیر بن حارث مىگوید: آخرت را سرمایه خود قرار بده، هر چه از دنیا نصیبت شد آن را سود حساب کن! محمد بن بشیر مىگوید: هر خودخواه و گردنفرازى را مىبینم که براى خود چنین آرزومند است، سال تندرستى که گذشت برمىگردد! (74) از نشانههاى رستاخیز، زیادى باران، و کمى گیاه، و زیادى قراء و کمى فقهاء و زیادى فرمانروایان و کمبود افراد امین و درستکار است.
ابو هریره: قیامت قیام نمىکند مگر اینکه از رود فرات کوهى از طلا درآید، و مردم به خاطر دستیازیدن بدان یک دیگر را مىکشند، به حدى که از هر صد نفر نود و نه تن کشته شوند و هر یک از آنها بگوید: شاید آن که نجات یابد من باشم!
حسن مىگوید: چه گمان مىبرید به اقوامى که پنجاه هزار سال، براى خدا روى پاى خود ایستادند، یک لقمه از غذاى دنیا را نخورده و یک جرعه آب آن را نیاشامیدند، تا اینکه گردنشان از تشنگى زیاد بریده، و درونشان از گرسنگى سوخت آنها را وارد آتش کردند، آنگاه از چشمه آب گرم جهنم نوشیدند که به شدت مىجوشید! داود بن هند مىگوید: براى هر بندهاى از جانب خدا در روز قیامت پنجاه ایستگاه است، مدت هر کدام، هزار سال براستى شب و روز دو گنجهاى هستند که هر چه به امانت در آنها قرار دهى، به خداوند، مىپردازند، و آن دو در باره تو وظیفه خود را عمل مىکنند، تو هم در آنها وظیفهات را انجام ده.
على (ع) فرمود: «دنیا خود را براى تو وصف کرده، و بدیهایش را آشکار ساخته است، مبادا به دلیل دلبستگى و اعتماد اهل دنیا به آن و حرص و دشمنى آنان بر سر دنیا، گول دنیا را بخورى زیرا که آنان سگهاى پارسکننده، و درندگان شکارى هستند، بعضى از آنها از بعضى ناراحت شده و فریاد مىزند، و توانایشان ناتوان را بخورد، و بزرگ آنها با زور به کوچک زیان رساند، چهار پایانى هستند که بسته شدهاند و بعضى دیگر چهارپایانى رها شده، که عقل و خرد را از دست داده، و در بیراهه، سوار مرکب نادانى خودند.» (75) عبد الملک به حجاج نوشت که روزگار را برایم توصیف کن، پس در جواب او نوشت: دیروز گویا نبوده است و فردا گویا ممکن است باشد، و امروز را بیهودهکاران طولانى مىبینند و به هرزگى کوتاه مىکنند، اما خردمند از امروز براى روز قیامتش توشه برمىدارد.
حسن مىگوید: به خدایى که جان من در دست اوست، گروههایى از مردم را دیدم که دنیا در نظر آنان پستتر از خاکى بود که روى آن راه مىرفتند، و باکى نداشتند که دنیا به آنها رو آورد و یا از آنها رو برگرداند به این طرف برود و یا به آن طرف!
امیر المؤمنین (ع) مىفرماید: «مردم دنیا همچون کاروانى هستند که ایشان را مىبرند در حالى که آنها خوابند.» (76) محمد بن حنفیة مىگوید: هر کس آخرت در نظرش ارزشمند باشد دنیا در نظرش خوار و بىمقدار مىشود.
امیر المؤمنین (ع) فرمود: «و من شما را از دنیا برحذر مىدارم زیرا دنیا جاى پایدارى، و سراى اقامت و آرمیدن نیست، سرایى است در نزد پروردگارش بىمقدار، خوبى و بدى، و شیرینى و تلخیش بهم آمیخته است، خداوند متعال آن را براى دوستانش نپسندیده، و از دادن آن به دشمنانش بخل نورزیده است.» (77) بسا کارى که به موقع انجام مىگیرد، یک سنتى مىشود، و گاهى بىموقع انجام مىگیرد، گناه محسوب مىشود.
عربى مىگوید: فلانى در نظر من کوچک شد، چون دنیا در نظرش بزرگ است.
حسن مىگوید: فرزند آدم، در حقیقت تو همان عدد روزهاى عمر هستى هر روزى که مىگذرد، مقدارى از عمر تو مىگذرد.
سلام بن مسکین نقل مىکند که حسن به ما گفت: اى گروه جوانان، در پى آخرت باشید، به خدا قسم ما گروههایى را دیدهایم که در پى آخرت بودند، هم به دنیا رسیدند و هم به آخرت، و به خدا سوگند کسى را ندیدیم که طالب دنیا باشد و به آخرت رسیده باشد.
ابو العتاهیه مىگوید: اى کسى که طالب دنیایى تو را چهره ظاهرى دنیا فریب مىدهد و حتما اگر آن طرف دنیا را ببینى پشیمان مىشوى. (78) حکیمى مىگفت: آگاهترین مردم به وضع روزگار، کسى است که از رویدادهاى آن کمتر در شگفت باشد.
امیر المؤمنین (ع) فرمود: «به خدا قسم، این دنیاى شما در چشم من پستتر از استخوان ساق خوک در دست مبتلا به بیمارى جذام است.» (79) یکى از بزرگان مىگوید: اى دنیا چه جگرهایى را که مجروح ساختى و
چه پلکهاى چشم را [در اثر گرفتارى و گریه زیاد] زخمى کردى.
یونس بن میسره مىگوید: ما را چه مىشود که هر زمانى که بر ما بیاید از دست آن مىگرییم و هر زمانى که برود بر آن مىگرییم.
امام حسن (ع) روز عید فطر جمعى را دید مىخندند و بازى مىکنند، فرمود: همانا خداوند روزه را میدان مسابقه براى بندگانش قرار داده است تا در اطاعت او بر یک دیگر سبقت گیرید، و به جان خودم که اگر پردهها به یکسو روند، هر آینه نیکوکار و بدکار، هر دو در اندیشه کار خود بوده، و فرصتى براى نو کردن لباس و یا سرودن شعرى نخواهند داشت. (80) حضرت عیسى (ع) مىفرماید، از پلیدى دنیاست که معصیت خدا در آن صورت مىگیرد، و کسى به آخرت نمىرسد جز با ترک دنیا.
به راهبى گفتند: چگونه خویشتن را از دنیا وارستى؟ گفت: دانستم که از دنیا ناراضى بیرون خواهم شد، پس خواستم که خوشحال از آن بیرون روم.
عمر بر رسول خدا (ص) وارد شد در حالى که پیامبر روى بوریایى نشسته بود که در پهلوى وى اثر گذاشته بود، عرض کرد: یا رسول الله! خوب بود که فرش نرمتر از او تهیه مىکردید، فرمود: «مرا چه کار به دنیا، داستان من با دنیا مانند سوارهاى است که در روز گرم تابستان راه پیموده است و ساعتى از روز را زیر سایه درختى به سر برده و پس از آسایش آنجا را ترک مىگوید.» (81) ابن میاده مىگوید: نه کالاهاى دنیا و نه سخن آن را، هیچ یک را فراموش نمىکنم، در حالى که اشکهایى که از دست دنیا جارى است انبوه سرمههاى چشم را مىزداید. از این روز کوتاه بهرهبردارى کن که تو در گروى ایام ماههایى طولانى هستى! (82) امیر المؤمنین (ع) فرمود: «خداوند شما را بیامرزد، بدانید که شما در زمانى زندگى مىکنید که در آن گوینده حق اندک، و زبان از راستگویى الکن، و طرفدار حق خوار است، مردم آن بر نافرمانى رو آورده و بر ظاهرسازى
خو گرفتهاند، جوانشان پلید و تندخو، و پیرمردشان گناهکار، و دانشمندشان دو رو، و قرآنخوانشان بىصداقت شده، کوچکشان به بزرگشان، احترام نمىگذارد و توانگرشان از مستمندشان دستگیرى نمىکند.» (83) یکى از بزرگان مىگوید: دورى کن از غم و غصه فردا و براى فردا به پروردگار فردا دلخوش باش! ابو ذر- خدایش بیامرزد- مىگوید: روز تو به منزله شتر سوارى تو است، هر گاه سرش را در اختیار بگیرى، دمش به دنبال مىآید یعنى هر گاه اول صبح کار نیکى را آغاز کنى، تا آخر روز سرگرم نیکى خواهى بود.
لقمان به پسرش گفت: پسرک من! آن چنان گرفتار دنیا مباش که به حال آخرتت زیان رساند، و آن طور دنیا را ترک نکن که سربار دیگر مردم باشى.
على (ع) کمتر اتفاق مىافتاد که روى منبر نشیند، مگر اینکه پیش از خطبه مىگفت: «اى مردم از خدا بترسید که هیچ کس بیهوده آفریده نشده تا بازى کند و خود سر رها نشده تا کار بیجا انجام دهد، و دنیایى که براى او خوب جلوه مىکند جایگزین آخرت که با نگرش بد، در چشم او بد جلوه کرده است نمىشود و نیست فریب خوردهاى که به همت والاى خود، از دنیا به پیروزى رسیده است مانند دیگرى که از آخرت به کمترین بهرهاش دست یافته است.» (84) معاویه از ضرار بن صمره شیبانى راجع به حالات امیر المؤمنین پرسید او گفت: گواهى مىدهم که در بعضى از موارد دیدم او را هنگامى که شب پردههاى تاریکى را گسترده و آن بزرگوار در محراب عبادت ایستاده و محاسن خود را گرفته، به خود مىپیچید مانند پیچیدن مارگزیده و گریه مىکرد مانند اندوه رسیده و مىگفت: «اى دنیا اى دنیا از من بگذر، خود را به من عرضه مىکنى؟ مرا مىطلبى؟ نزدیک مباد آن هنگام! و چه دور است آرمان تو! دیگرى را بفریب که مرا به تو نیازى نیست و تو را سه بار طلاق دادهام که در آن بازگشت نیست، پس زندگانى تو کوتاه و ارزش تو اندک، و آرزوى تو پست است، آه از کمى توشه و
درازى راه، و دورى سفر و سختى جاى ورود (85) [قبر و ...].» و از آن بزرگوار است: «آگاه باشید که دنیا به سرعت رو مىگرداند، و باقى نمانده است از آن مگر تهمانده ظرفى که دور ریخته مىشود، و بدانید که آخرت نزدیک است، و براى هر یک از دنیا و آخرت فرزندانى است، پس شما از فرزندان آخرت باشید و از فرزندان دنیا نباشید، زیرا بزودى در قیامت هر فرزندى به مادر خود ملحق مىشود، و بدانید که امروز روز عمل است و حساب و بازخواستى ندارد و فردا روز حساب و بازخواست و دیگر موقع کار نیست.» (86) محمد بن واسع به گروهى گذر کرد، گفتند: اینان پارسایانند، او گفت:
دنیا چه ارزشى دارد که پارسایش قابل ستایش باشد! لقمان به پسرش گفت: پسرک من! همان طورى که مىخوابى، همان طور مىمیرى! و همان طورى که از خواب بیدار مىشوى، همان طور برانگیخته مىشوى.
به عابدى گفتند: چرا دنیا را ترک گفتى؟ جواب داد: زیرا مرا از حلالش مانع شدند، و من خود از حرامش خوددارى کردم.
به دیگرى گفته شد: از دنیا بهره خود را بگیر که تو بزودى از دنیا خواهى رفت. گفت: پس اکنون واجب شد که از دنیا بهرهاى نگیرم! ابو حازم مىگوید: فرزند آدم در دنیا به هیچ حال نیست، مگر اینکه تصویر او در عرش به همان حال است، بعد یکى از شنوندگان به او گفت: اگر خداوند به تو نگاه مىکند که تو اطاعت او را مىکنى یا معصیتش را، مهمتر از تصویر تو در عرش است، و اگر تمام مردم روى زمین به تو بنگرند، تو مایل خواهى بود که تو را در حالى که دوست دارى ببینند نه در حالى که دوست ندارى، پس چگونه نسبت به پروردگار توانایى که خیانت چشمها و اندیشههاى نهانى مردم را مىداند؟ خداوند به حضرت عیسى (ع) وحى کرد: اى عیسى چون زمین زیر پاى مردم با مردم شکیبا و فروتنى کن، و در بخشندگى چون آب روان، و در مهربانى
و گذشت نسبت به همه چون خورشید و ماه باش که بر نیک و بد یکسان مىتابند.
زید بن یحیى مىگوید: در نزد مالک بن دینار بودیم، خلیفه بهرانى بر ما گذر کرد، و به مالک سلام داد، و گفت: اى ابو عبد الله ما را موعظه کن! مالک گفت: اى ابو یحیى براستى تو اگر خدا را چنان که شایسته است بشناسى، از هر سخن و موعظهاى بىنیازت مىکند.
ابو یحیى مىگوید: همانا مؤمنان خدایشان را از روى دید نمىپرستند، بلکه از روى نشانه مىپرستند، به خدا قسم آنان وقتى که به رفت و آمد شب و روز و گردش چرخ، و برافراشته بودن آسمان بلند بدون ستون، و جریان این دریاها و رودها مىنگرند، مىفهمند که اینها سازنده و ادارهکنندهاى دارد که هیچ ذرهاى از اعمال و رفتار مخلوقاتش در آسمانها و زمین بر او پوشیده نیست، پس او را- روى دلایل هستیش- چنان بپرستند، که بدنهایشان فرسوده و رنگها دگرگون گردد، اما از آن جهت نیست که عبادتشان از روى دید است! مؤمنان در دنیا، دلهاشان زنده، اعضا و جوارحشان مرده است، جز در هنگامى که مشغول ذکر و مناجات و قیام بر طاعت و بندگى او دارند مردى در بنى اسرائیل اگر سى سال خدا را عبادت مىکرد، ابرى بر سر او سایه مىانداخت، شخصى سى سال عبادت کرد و ابرى سایه نیفکند، به مادرش شکایت برد، مادرش به وى گفت: شاید تو در این سى سال گناهى مرتکبشدهاى؟ گفت: نه. مادر گفت: آیا به سمت آسمان نگاه کردهاى و بدون اینکه بیندیشى چشمت را برداشتى؟ گفت: آرى. مادر گفت: به همین دلیل است که نتیجه نگرفتهاى! به عربى بیابانى گفتند: منزلت کجاست؟ گفت: دو طالق بعد از یمن! یعنى دو ماه پس از یمن! (87) مىگویند: عرش خدا به خاطر سه چیز مىلرزد: 1- براى انجام گناه کبیره. 2- براى گفتن کلمه اخلاص (لا اله الا الله) 3- براى مردن مؤمن پرهیزگار.
یکى از بزرگان مىگوید: آن خدایى که کشتى را در آب دریا براى انسان رام ساخته، همان خدایى است که کرات آسمانى را در آسمان نگاه داشته است.
امیر المؤمنین (ع) فرمود: «حکمت گمشده مؤمن است، پس آن را فراگیر هر چند که از زبان مشرکان باشد.» (88) یوسف بن اسباط مىگوید: ابو حنیفه، چهار صد حدیث و یا بیشتر از احادیث پیامبر (ص) را رد کرده است. پرسیدند: چگونه؟ گفت: پیامبر (ص) فرمود: سواره دو سهم از غنایم جنگى و پیاده یک سهم مىبرد، ابو حنیفه گفت:
من سهم یک چهار پا را بیشتر از سهم یک مؤمن قرار نمىدهم! پیامبر خدا (ص) موى بدن را ازاله مىفرمود، ابو حنیفه زدن مو را مثله شمرد، پیغمبر فرمود: فروشنده و خریدار تا وقتى که از هم جدا نشدهاند اختیار فسخ معامله را دارند، ابو حنیفه گفت: اختیار ندارند. پیامبر (ص) وقتى که قصد مسافرت داشت بین زنانش قرعه مىانداخت، و اصحاب آن بزرگوار هم همین کار را مىکردند، ابو حنیفه گفت:
قرعه قمار است، (89) و ما به این چهار مورد بسنده کردیم تا کتاب طولانى و پر حجم نشود.
پیامبر (ص) فرمود: «علم را بیاموزید، و با علم آرامش، متانت و بردبارى را کسب کنید، و از دانشمندان خودخواه و گردنفراز نباشید، که علمتان در برابر جهل و نادانىتان تاب مقاومت نمىآورد!» (90) به کسرى گفتند: آیا براى پیرمرد آموزش خوب است؟ او گفت براى هر کس که نادانى زشت است، دانش خوب است. علم و عمل همراهند مانند همراهى روح و بدن، و یکى بدون دیگرى بىفایده است، آگاهى انسان از نادانى خود بهترین علم است.
امیر المؤمنین (ع) فرمود: «دو تن پشت مرا شکستند: دانشمند تبهکار، که با بدکاریش جلو دانشش را مىبندد، و عابد نادانى که مردم را با نادانى به عبادت دعوت مىکند!» (91)
مردى از پیامبر خدا (ص) پرسید: بالاترین اعمال چیست؟ فرمود: «یقین به خدا و بینش در دین خدا.» و اینها را تکرار کرد. عرض کرد یا رسول الله! من از عمل مىپرسم، شما از علم پاسخ مىدهید؟ فرمود: «علم با عمل کم سودمند است، اما جهل با عمل فراوان بىفایده است.» (92) عیسى (ع) فرمود: هر کس عالم باشد و عمل کند و به دیگران هم تعلیم دهد، در ملکوت آسمانها بسیار با عظمت یاد مىشود.
یکى از بزرگان مىگوید: هر گاه عالمى به علم خود عمل نکند موعظهاش در دلها نمىنشیند چنان که قطرات باران روى سنگ صاف مىلغزد.
یکى دیگر مىگوید: مثل قاریان این زمان، مثل آن مردى است که دامى بگسترد، و گنجشکى در نزدیکى دام بنشست و از دام پرسید: چه کسى تو را در خاک پنهان کرده است؟ دام جواب داد: فروتنى خودم! پرسید: پس چرا قدت خمیده است؟ گفت: بخاطر عبادت زیاد. پرسید: پس این دانهها که ریختهاند چیست؟ جواب داد: براى افطار و روزه داران آماده کردهام. گفت: خوب همسایهاى هستى تو! وقتى که آفتاب غروب کرد، گنجشک رفت دانهاى را بردارد، دام گردنش را گرفت. گنجشک رو کرد به دام و گفت: اگر همه عابدان مثل تو دیگران را خفه مىکنند که هیچ خیرى در عبادت نیست.
گفت: اى حاملان قرآن! قرآن در دلهاى شما چه کاشته است؟ زیرا قرآن بهار مؤمن است چنان که سبزه بهار زمین است.
یکى از بزرگان مىگوید: فردى از شما همت مىکند، قرآن مىخواند، علم مىآموزد، اما وقتى که عالم شد، دنیا را مىگیرد، به سینه مىچسباند، بالاى سرش مىگذارد! آنگاه سه کس که شاهد حال چنین فردى هستند؛ یکى زن ناتوان، و بیابانى پابرهنه و یک فرد نادان، مىگویند: این شخص از ما به خدا عارفتر و داناتر است اگر در دنیا ذخیرهاى نمىدید این کار را نمىکرد، در نتیجه آنها نیز علاقمند به دنیا شده و شروع به گردآوردن مال دنیا مىکنند، داستان
چنین کسى داستان مردى است که در قرآن آمده است: «... از بارهاى گناه آنان که گمراه مىکنند ایشان را بدون علم و آگاهى، آگاه باشید که آنان بد بارى را حمل مىکنند.» (93) حضرت عیسى (ع) مىگوید: چگونه مىتواند از اهل علم به حساب آید آن کسى که او را به آخرت دعوت مىکنند، ولى او رو به دنیاست، و به آنچه برایش زیان بخش است بیشتر دلبستگى دارد تا به آنچه سودمند است.
یکى از بزرگان مىگوید: دو دسته عالم داریم: یک دسته، عالم دنیا و دسته دیگر، عالم آخرت، اما عالم دنیا، علمش، همه جا زبان زد است و عالم آخرت، علمش پوشیده از دیگران است، شما از عالم، آخرت پیروى کنید.
بدترین عالمان کسانى هستند که با پادشاهان همنشینند، و بهترین شاهان کسانى هستند که با عالمان مجالست دارند.
لقمان (ع) مىفرماید: با دانشمندان مجالست کن، و یا با زانو زدن در محضرشان، مزاحم آنان باش! زیرا خداوند دلها را به نور حکمت زنده مىکند، چنان که بارانهاى تند زمین را زنده مىکند.
ابن مسعود وقتى که طالبان علم را مىدید، مىگفت: آفرین بر شما! چشمهساران حکمت، و چراغهاى تاریکى، لباسها ژنده، اما دلها تازه، گلهاى خوشبوى هر قبیله.
همو گفته است: خداوند این قرآن را نازل کرده است تا در آن بیندیشید، و بدان عمل کنید، اما گروهى خواندنش را به جاى عمل گرفتهاند، مثلا مردى مىگوید من قرآن را از اول تا آخر- بدون اینکه یک حرف بیندازم- تلاوت کردم، و حال اینکه به خدا سوگند که او همه قرآن را انداخته است! عیسى (ع) براى حواریون غذایى فراهم کرد، و پس از آنکه آنان غذا را خوردند، حضرت عیسى (ع) خود دست آنها را شست، عرض کردند: اى روح خدا ما خود سزاوارتر از شما بر این کار بودیم، فرمود: من این کار را کردم تا شما هم
نسبت به شاگردان خود، همین کار را بکنید.
جاحظ در وصف کتاب مىگوید: کتاب، آن چیزى است که اگر در آن بنگرید، روحتان شاد، و دلتان آباد مىشود، در یک ماه از آن چیزى مىآموزید که در یک روزگار از دهان افراد نیاموختهاید، و اگر هیچ لطف و احسانى نکرده جز اینکه تو را مانع از نشستن در خانهات و نگریستن به رهگذران شده، که نگرش زیاد، باعث تعرض به حقوق دیگران، و تجسس حال مردم و سر و کار با حرفهاى مفت و افکار فاسد، و اخلاق پست و جنبههاى نکوهیده مردم است. هر آینه مفید سلامتى و غنیمت بود.
خلیل مىگوید: هر گاه کتابى سه بار استنساخ شود، و آن نسخهها با هم مقابله نشوند، آن کتاب گنگ و نامفهوم شود.
همو مىگوید: هیچ کسى به نیازمندیش نمىرسد مگر با دانستن چیزى که نیازمند نیست.
پیامبر (ص) فرمود: «نگاه کردن به چهره علما عبادت است». از امام صادق- جعفر بن محمد (ع)- راجع به این سخن پیامبر پرسیدند، فرمود:
«مقصود، آن عالمى است که هر گاه به او نگاه کنى، تو را به یاد آخرت بیندازد، و هر کس جز این باشد، نگاه کردن به او، فساد است.» (94) یا عالم باش، یا متعلم، یا مستمع، و یا دوستدار عالمان، پنجمى نباش که هلاک مىشوى! علم، عمل را مىطلبد، اگر عمل پاسخ داد چه خوب، اگر نه علم از بین مىرود.
مردى به برادرش نوشت: به راستى تو را علم دادهاند پس مبادا- آن روزى که دانشمندان با نور دانش خود پیش مىروند- تو نور علمت را به تاریکى گناهان خاموش کرده باشى.
پیامبر خدا (ص) مىفرماید: «همواره این امت زیر حمایت و لطف
خدایند مادامى که قاریانشان نزد فرمانروایان چاپلوسى نکردند و عالمانشان با تبهکاران سازش نکنند، که خوبانشان، به بدان متمایل نشوند، و هر گاه چنین باشند، خداوند لطف خود را از آنان سلب مىکند، و بعد ستمگران بر آنها مسلط مىگردند، و بدترین ستم را بر آنها روا مىدارند و پس از آن، بیچارگى و تهى دستى را برایشان مقرر مىکند.» (95) هر گاه قارى قرآنى را دیدى که به دربار شاه پناه مىبرد، بدان که او دزد است، و مبادا فریب بخورى! او مىگوید: قصدش رفع ظلم و دفاع از مظلوم است، و این خود فریب شیطان است که از آن دامى ساخته و خواندن قرآن را نردبانى براى هدف شوم خود قرار داده است! حضرت عیسى (ع) مىگوید: مثل علما سوء مانند تخته سنگى است که بر دهانه نهرى قرار داده باشند، نه خود آب مىنوشد و نه مىگذارد تا آب به زراعت برسد.
مأمون از حاضران در مجلس راجع به منافقان، لیلة العقبه پرسید، جوابهاى مختلفى دادند، در آن میان احمد بن ابى داود وارد شد، و آنها را یکى یکى با نام، کنیه و نسبشان برشمرد، مأمون گفت: هر گاه مردم بخواهند مجلس با فضیلتى داشته باشند با مثل احمد بن داود، همنشین شوند.
هر کس از آنچه ترسناک است [عذاب آخرت] آگاه باشد، دورى کردنش از آنچه نهى شده [محرمات الهى] آسان خواهد بود.
امام صادق (ع) مىفرماید: «بر عالم لازم است که موقع تعلیم درشتى نکند، و اگر دیگران چیزى به او آموختند ننگ نداشته باشد.» (96) پیامبر (ص) فرمود: «از بهترین زندگیها زندگى آن مردى است که لجام مرکبش در راه خدا به دست گرفته، روى زمین محکمى مىرود. هر گاه صداى سهمگین دشمن را مىشنود، به جانب او مىشتابد، به قصد کشتن وى، در حالى که احتمال مرگ خود را نیز مىدهد، و یا آن مردى که در قله کوهى، از این قلهها و
یا در دل دشتى از این دشتها نماز را بپا مىدارد، و زکات مىدهد، و پروردگار را عبادت مىکند، تا به مرحله یقین برسد.» (97) عایشه بهنگام مرگ، جزع و بىتابى مىکرد، از علت آن پرسیدند، جواب داد: روز جمل به صورت عقدهاى راه گلویم را گرفته است! پیامبر (ص) فرمود: «نابودى و پایان دنیا در نزد خداوند سهلتر از ریختن خون مسلمان است.» (98) نیز پیامبر (ص) فرمود: «براى فریبکار روز قیامت پرچمى نصب مىشود و به او گفته مىشود: این است فریبکارى فلانى!» (99) پیامبر (ص) بر مردى گذشت که غذایى را مىفروخت، از او پرسید:
چگونه مىفروشى؟ او پیامبر را مطلع ساخت، پس خداوند وحى کرد تا دست مبارکش را داخل آن ظرف غذا کند، پس آن حضرت دست خود را داخل ظرف کرد، ناگاه آمیخته به آب بود، آنگاه پیامبر (ص) فرمود: از ما نیست کسى که در معامله غش زند! (100) مردى به عمرو بن عبید گفت: اسوارى همواره تو را یاد مىکند و مىگوید:
او گمراه است، عمرو گفت: به خدا قسم تو نه حق همنشینى او را رعایت کردى، در این که سخنش را براى من نقل کردى و نه حق مرا رعایت کردى، در اینکه از برادرم چیزى را که باعث ناراحتى من شد به من نقل کردى، زیرا مرگ همه ما را فرا مىگیرد، و در رستاخیز همه حاضر مىشویم، و در قیامت همه جمع مىشویم و خداوند بین ما حکم مىکند، هر کس، از کسى سخن چینى کند، از تو نیز نزد دیگران سخن چینى خواهد کرد.
سخن چینى از مردى نزد اسکندر سخن چینى کرد، اسکندر گفت: ما یلى که این حرفها را از تو، و آنچه را هم او در باره تو گفته است بپذیرم؟ آن مرد گفت: نه. اسکندر گفت: پس از شر و بدخواهى خود دست بردار، تا او نیز دست بردارد!
مصعب بن زبیر، احنف را به خاطر چیزى که به او خبر رسیده بود، مورد سرزنش قرار داد، احنف معذرت خواهى کرد، مصعب گفت: شخص مورد اعتمادى را از این امر مطلع ساخته است! احنف گفت: هرگز، اى امیر اگر او مورد اطمینان بود که سخن چینى نمىکرد.
یکى از بزرگان مىگوید: پوشیده داشتن آنچه را دیدهاى بهتر است از فاش کردن آنچه را که گمان مىبرى.
حذیفه- خدایش از او راضى باد- مىگوید: بهترین روز برایم آن روزى است که در آن روز، غذایى نیابم! از پیامبر خدا (ص) شنیدم که مىفرمود:
«خداوند با بنده مؤمنش پیمان بلا بسته است چنان که پدر با خود عهد بسته است تا به فرزندش نیکى کند، و براستى که خدا بندهاش را پرهیز مىدهد. همان طورى که کسى مریض را از خوردن پرهیز مىدهد.» (101) همیشه حضرت زکریا (ع) فرزندش حضرت یحیى (ع) را اندوهگین، گریان و به خود مشغول مىدید، عرض کرد: خدایا من از تو پسرى خواستم که من از او بهره ببرم، اما تو پسرى دادى که سودى به حال من ندارد! خطاب رسید: تو از من ولیى از اولیاء را خواستى و ولى جز این نمىتواند باشد؛ نیکان هدف تیرهاى بلایند! یکى از بزرگان مىگوید: در یکى از کتابهاى آسمانى آمده است: هر گاه تندرستى آنان طولانى مىشد غمگین مىشدند و در خود احساس ناراحتى مىکردند اما وقتى که گرفتار بلا مىشدند احساس خوشحالى مىکردند، و مىگفتند: پروردگارتان شما را مورد سرزنش قرار داده است شما هم مىتوانید با او فاش سخن بگویید.
یکى از بزرگان مىگوید: هرگز گرفتاریى به من رو نیاورد که به نظر من بزرگ جلوه کند، مگر این که گناهان خود را به خاطر آوردم پس آن گرفتارى در نظرم کوچک شد.
اویس- که خدایش بیامرزد،- مىگوید: در پیشگاه خداوند چنان ترسان و
غمگین باش که گویى همه مردم را کشتهاى! یکى از بزرگان مىگوید: من از مؤمن غمگینتر سراغ ندارم، در گرفتارى زندگى شریک مردم، اما در کار آخرتش تنهاست. موقعى که خداوند ابراهیم را خلیل خود، گرفت، در دل او ترس خود را چنان قرار داد که ضربان قلبش را از دور مىشنیدند. همان طورى که صداى پر پرنده را در هوا مىشنوند.
براستى که ترس از خدا مقدم بر امیدوار بودن است، زیرا خداوند بهشت و جهنم را آفریده است، و هرگز کسى وارد بهشت نمىشود، مگر این که از روى جهنم گذر کند.
حضرت عیسى (ع) مىگوید: تو که نمىدانى مرگ چه وقت تو را فرا مىگیرد، پس چرا پیش از فرا رسیدن ناگهانى آماده مرگ نمىشوى! گویند: گریه دو نوع است: یکى گریه دل و یکى گریه چشم، گریه دل، گریستن بر گناهان است و این نوع گریه مفید است و اما گریه به چشم به این ترتیب است که شخصى را مىبینى چشمانش گریان است اما دلش چون سنگ سخت است، خداى تعالى مىفرماید: به عزت و جلالم، و به بخشش و گستردگى رحمتم سوگند، چشم بندهاى در دنیا از ترس من گریان نمىشود، مگر اینکه در آخرت خنده او را افزون سازم.
یکى از بزرگان مىگوید: اگر آن قدر از خوف خدا بگریم تا اشگهایم بر گونهام روان شود، برایم محبوبتر از آن است که کوهى از طلا را صدقه دهم.
دیگرى مىگوید: خورشید از خوف خداى تعالى مىگرید، پس اگر شما نتوانستید گریه کنید، حالت گریه به خود بگیرید، زیرا هیچ چیز خشم خدا را- جز استغفار، گریه و دعا- برنمىگرداند.
روزى حسن (102) شروع به صحبت کرد، به حدى که تمام حاضران مجلس گریستند، آنگاه گفت: آیا ناله و زارى مانند ناله زنان بدون اراده، براستى برادران یوسف شامگاه نزد پدرشان در حال گریه بازگشتند!
یکى از بزرگان به قدرى گریست که نزدیک بود چشمانش را از دست بدهد، پزشک به وى گفت: تو را معالجه مىکنم بشرط آنکه گریه نکنى! او در جواب گفت: هر گاه چشمى نگرید چه خیرى دارد؟ یکى از بزرگان مىگوید: اگر مردم اندازه رحمت و گذشت خدا را بدانند، چشمانشان روشن گردد، و اگر مقدار کیفر، و شدت مجازات الهى را بدانند، هیچ گاه اشک چشمشان قطع نگردد.
یکى از بزرگان یک سال تمام، شب و روز گریه مىکرد، به حدى که پلکهاى چشمش فرو افتاد، پسرش به وى گفت: اگر آتش دوزخ را براى تو آفریده بودند، بیش از این کارى از تو برنمىآمد، پدر گفت: و آیا جز این است که آتش دوزخ را براى من و امثال من آفریدهاند؟ خردمندترین مردم، نیکوکارى است که خوف خدا را در دل دارد، و نادانترین مردم، بدکارى است که از عذاب خدا آسوده است.
یکى از بزرگان مىگوید: خدا ترس، آن نیست که بگرید و چشمانش را پاک کند، بلکه خدا ترس، آن است که از آن چه باعث ترس اوست خوددارى کند مبادا که خداوند او را بدان وسیله عذاب کند.
امیر المؤمنین (ع) فرمود: غمهایى را که بر شما وارد مىشود، با اراده قوى و کمال ایمان و یقین از خود دور سازید! (103) پیامبر (ص) فرمود: «چشمان بندهاى از ترس خدا غرق در اشک نشده است مگر اینکه بدن او را بر آتش جهنم حرام کرده است. پس اگر اشکش بر گونهاش جارى گشت، تنگناى معیشت و ذلت و خوارى او را نگیرد، و هیچ عملى نیست مگر اینکه وزن و اجر معینى دارد جز اشک چشم که باعث خاموش کردن دریاهایى از آتش است.» (104) امیر المؤمنین (ع) فرمود: «فخر و سرفرازى خود را بگزار، و کبر و گردنفرازیت را رها کن و متواضع باش، و به یاد خانه قبرت باش.» (105)
فرزدق شنید که ابا برده مىگوید: چگونه من افتخار نکنم در حالى که پسر یکى از دو داورم! فرزدق گفت: یکى از آنها نادان و دیگرى تبهکار است پس پسر هر کدام مىخواهى باش! همین قدر در نکوهش شخصى در باره خود بس که در حضور همه مردم، خود را مذمت کند. (106) از بزرگمهر پرسیدند: آیا نعمتى را سراغ دارى که به صاحبش حسد نبرند؟
گفت: آرى، نعمت تواضع، سؤال شد: آیا گرفتارى و بلایى را سراغ دارى که کسى به گرفتار آن بلا رحم نکند؟ گفت: آرى، بلاى خودخواهى.
حسن بصرى همواره مىگفت: همه چیز وابسته به قضا و قدر الهى است جز گناهان.
امیر المؤمنین على (ع) در وصف دنیا مىفرماید: «چگونه خانهاى را توصیف کنم که آغازش رنج و انجامش نیستى و فناست، در حلال آن حساب، و در حرامش کیفر و عقاب است، هر که تندرست بود در امان است و هر که بیمار باشد پشیمان مىشود.» و قول آن حضرت در باره دنیا: «اى کسى که دنیا را نکوهش مىکنى که گرفتار و فریفته نیرنگ او هستى، چه وقت تو را نکوهش کرده است؟ و یا کى تو را فریب داده است؟ آیا به خوابگاه پدرانت در خاک و یا خانههاى مادرانت که در آنجا پوسیدهاند؟ چه بسیار با دستهاى خود کمک کردى؟ و چه بسیار با دستانت معالجه کردى؟ براى آنان بهبودى طلبیدى، از اطباء فایده داروها را براى ایشان جستى؟ و دنیا آنها را سرمشق تو قرار داد و هلاک شدن آنان را هلاک شدن تو قرار داد.» (107) حسن بصرى مکرر مىگفت: اى فرزند آدم! آزمندانه به جمع آورى مال دنیا پرداختى، به سختى پایبند دنیا شدى! بدقت در ظرفى نهادى و دهانه آن را محکم بستى، خوارى و ذلت را بر جان خود خریدى، لباس نرم بر تن کردى تا
اینکه مردم گفتند: فلانى مرد و رفت، و خدا مىداند عالم برزخست، و در قیامت نیز حساب طولانى است.[1]
مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام / ترجمه تنبیه الخواطر ؛ ص169
مىگفت: بیچاره فرزند آدم، هنگام اجلش نامعلوم، بیماریهایش مرموز، اسیر گرسنگى، و مغلوب سیرى است! براستى حشره کوچکى او را مىآزارد و یک غصه او را مىکشد، آغازش ناتوانى و طعمه مرگ است.
و نیز مىگفت: هیچ کس، گرفتار طول امل نمىشود مگر اینکه اعمالش بد مىشود.
و همو مىگفت: هر وقت مردى را دیدید که از تو در دنیا سبقت مىگیرد، و حسد مىورزد، تو نیز در امر آخرت بر او پیشى بگیر.
کسى از او پرسید: حالت چطور است؟ گفت: سختترین حال، چگونه حال کسى که صبح و شب منتظر مرگ است، و نمىداند خداوند با او چگونه رفتار خواهد کرد! هنگامى که عمر بن هبیره والى عراق شد، در بین راه وارد شهر واسط شد، کسى را نزد شعبى و حسن بصرى فرستاد، و به آنان گفت: یزید بن عبد الملک از ما بیعت گرفت و ما به او قول اطاعت و فرمانبردارى دادیم، مرا بدون اینکه خودم درخواست کنم، به عراق شما فرستاد جز اینکه او هر کس را نزد ما مىفرستاد مأمور کشتن مردم، و گرفتن باغ و زمین ما مىساخت، و ما هم اطاعت مىکردیم، حال نظر شما چیست؟ اما شعبى جواب نرمى به او داد، و لیکن حسن گفت: اى عمر! من تو را از فرمانبردارى غیر خدا نهى مىکنم، مبادا که با او سر کار داشته باشى، که خدا تو را از یزید و همکارى با او منع مىکند، اما یزید نمىتواند از اطاعت خدا تو را منع کند! دیرى نخواهد پایید که قدرتمندى از طرف خدا از آسمان فرود آید و تو را از تخت قدرت به زیر آورد و از کاخ بزرگت بیرون و به خانه تنگ قبر وارد کند، و دیگر چیزى جز عملت نمىتواند باعث فراخى قبرت شود، «براستى در جایى که نافرمانى خدا باشد آنجا فرمانبردن مخلوق روانیست.» (108)
روزى حسن جنازهاى را دید که نوحهسرایانى به همراه جنازه بودند، مردى به او گفت: اى ابو سعید، آیا این مرد را نمىبینى که مىخواهد دوباره به دنیا برگردد؟ حسن در جواب آن مرد گفت: هر چند که تو همه چیز را زشت مىبینى، اما یک خوبى را فراموش کردى که هر چه زودتر به جانب دینت بشتابى! نزد وى سخن از دنیا رفت، گفت:
رؤیاهایى در خواب و یا چون سایهاى نابودشدنى است، براستى که عاقل گول همچون دنیا را نمىخورد! (109) و همو جنازهاى را دید و گفت: براستى کسى که پایان کارش این است، سزاوار است که پارسا باشد، و کارى که سرانجامش چنین است، شایسته است که از آن دورى کنند.
گوید: پیامبر خدا (ص) بهنگام نزول این آیه مبارکه قرآنى: «خذ العفو و أمر بالعرف و اعرض عن الجاهلین» فرمود: یعنى: با خویشاوندانى که با تو قطع رحم کردهاند، صله رحم کنى، و بر آن که تو را محروم کرده است، بخشش کنى، و از کسى که به تو ستم روا داشته است بگذرى. (110) و آن بزرگوار فرمود: «من برانگیخته شدم تا نیکىهاى اخلاقى را به کمال و تمام برسانم.» (111) و نیز آن گرامى فرمود: «سنگینترین چیزى که در میزان گذاشته مىشود، خلق نیکو است.» (112) مردى حضور پیامبر خدا (ص) شرفیاب شد، عرض کرد: یا رسول الله! دین چیست؟ فرمود: خلق نیکو. دوباره از طرف راست آمد، پرسید: دین چیست؟
فرمود: خلق نیکو. و باز از طرف چپ آمد، عرض کرد: دین چیست؟ فرمود: حسن خلق. آنگاه از پشت سر آمد، عرض کرد: دین چیست؟ باز هم فرمود: خلق نیکو.
پیامبر (ص) نگاهى به آن مرد کرد و فرمود: آیا دین را در نیافتهاى، دین آن است که خشمگین نشوى! (113)
عرض شد: یا رسول الله! بدیمنى چیست؟ فرمود: بدخویى است. (114) مردى به پیامبر خدا (ص) عرض کرد: مرا نصیحت کن! فرمود: هر جا هستى از خدا بترس! عرض کرد: بیشتر بفرمایید! فرمود: به دنبال بدى، نیکى کن تا آن بدى را محو کند! باز هم عرض کرد: بیشتر. فرمود: با خلق نیکو با مردم معاشرت کن! (115) از پیامبر خدا (ص) پرسیدند: بهترین اعمال چیست؟ فرمود: خلق نیکو. (116) پیامبر خدا (ص) فرمود: چه نیکو ساخته است خداوند خلق انسانى را و او را آفریده است اما خود آتش را به جانش مىخرد! (117) به پیامبر خدا (ص) عرض کردند: فلان زن روز روزه مىگیرد و شب نماز مىخواند، اما بد اخلاق است و همسایهها را زخم زبان مىزند! فرمود: خیرى در او نیست، او از اهل دوزخ است. (118) پیامبر (ص) فرمود: شما که نمىتوانید با مالتان به مردم گشایش دهید، با گشادهرویى و نیک خلقى به آنها گشایش بخشید. (119) و نیز فرمود: بد خلقى عمل را تباه مىسازد، چنان که سرکه عسل را فاسد مىکند. (120) جریر بن عبد الله مىگوید: پیامبر خدا (ص) به من فرمود: تو مردى هستى که خداوند تو را نیکو آفریده است، پس تو خود، خلقت را نیکو گردان! (121) از ابن عباس- خدایش از او راضى باد- نقل کردهاند که پیامبر خدا (ص) فرمود: سه چیز است که هر کس آن سه و یا یکى از آنها را نداشته باشد، پس به هیچ کارش توجه نکنید! تقوایى که او را از نافرمانى خداى بزرگ باز دارد، یا بردبارى که در برابر نادان جلو او را بگیرد، و یا خویى که در میان مردم با آن خوى خوش زندگى کند. (122) یکى از بزرگان مىگوید: همراه مرد بدخویى در سفرش بوده، و هر چه از
او مىدید تحمل مىکرد و با او مدارا مىنمود، اما وقتى که از او جدا شد مىگریست، علت گریه را از او پرسیدند. گفت: من دلم مىسوزد که از او جدا مىشوم در حالى که اخلاق او با وى هست و جدا نشده است! یکى از بزرگان مىگوید: با مردم با اخلاق رفتار کنید، اما اعمالتان غیر آنها باشد.
و دیگرى مىگوید: بدخلقى گناهى است که نیکیهاى زیاد هم با بودن او بىفایده است.
گفتهاند: کسى به کمال اخلاق نرسید، جز پیامبر و امامان (ع)، و نزدیکترین مردم به خدا کسانى هستند که با نیک خویى راه آنها را بروند.
از بزرگى در باره حسن خلق پرسیدند، گفت: پایین ترین درجه آن تحمل ناملایمات و ترک مجازات و ترحم بر کسى که به او ستم روا داشته است و طلب آمرزش براى اوست! امیر المؤمنین (ع) فرمود: نیک خلقى در سه چیز است: دورى از گناهان، در پى حلال بودن، و گشایش بر خانواده. (123) یکى از بزرگان مىگوید: خوش خویى آن است که جور مردم- پس از بررسى کردن تو، حق را- در تو اثر نگذارد.
یکى از بزرگان گوید: حسن خلق، آن است که جز خدا خواسته مهم دیگرى نداشته باشى.
[1] ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسى، مجموعه ورّام، آداب و اخلاق در اسلام / ترجمه تنبیه الخواطر - مشهد، چاپ: اول، 1369ش.