دانلود کتاب های دینی

بایگانی

مجموعه ورام 3

جمعه, ۱۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۶:۴۷ ق.ظ

حضرت داود (ع) به بنى اسرائیل فرمود: همه جمع شوید، مى‏خواهم دو کلمه، در میان شما بگویم، بنى اسرائیل در خانه داود (ع) گرد آمدند، از خانه، بیرون آمد و فرمود: اى بنى اسرائیل! نباید جز غذاى حلال داخل شکمتان وارد شود، و جز سخن خوب نباید از دهانتان بیرون بیاید.

حضرت سلیمان (ع) مى‏فرماید: کسى که بر هواى نفسش پیروز شود، سرسختتر است از آن کسى که شهرى را به تنهایى فتح کند.

زن قرشیه‏اى موهاى سرش را از ته زد، با اینکه بهترین موها را داشت، علت این امر را از او پرسیدند گفت: روزى مى‏خواستم در منزل را ببندم، مردى چشمش افتاد، و سرم برهنه بود، دیگر به هیچ وجه مویى را که نامحرم دیده باقى نمى‏گذارم.

خودت را به سیرى از راه حلال عادت نده، تا مبادا دچار خوردن حرام شوى.

گروهى در یک مجلس انسى در باره سختترین کارها گفتگو مى‏کردند، پس همه بر این مطلب که پرهیزکارى سختترین کارهاست، هم عقیده شدند. یکى آمد و گفت: نماز زحمت دارد، صدقه دادن هزینه دارد، و چه قدر پرهیزکارى آسان است! هر وقت امرى به تو مشتبه شد، آن کار را نکن! یکى از بزرگان مى‏گوید: مالى که دستت مى‏رسد، ببین در مرحله آخر از کجا آمده است؟! جابر مى‏گوید: از پیامبر خدا شنیدم که به کعب بن عجره مى‏فرمود:

«کسى که گوشتش از حرام روییده باشد، وارد بهشت نمى‏شود، براى او آتش جهنم سزاوارتر است.» (16) از آن گرامى است: «همانا خداوند ورود بر بهشت را بر کسى که از راه حرام تغذیه کرده است، حرام ساخته است.» (17) حذیفه، در حدیث مرفوعى نقل کرده است: گروهى روز قیامت مى‏آیند که داراى حسناتى به اندازه کوهها بوده‏اند اما خداوند آنها را ارزش و اعتبارى قائل نمى‏شود، و دستور مى‏دهد آنان را به جهنم ببرند، سلمان عرض کرد: یا

رسول الله! آنان را براى ما توصیف کن، فرمود: «اما این گروه نماز بپا مى‏داشتند و روزه مى‏گرفتند، و نیمه شب، شب زنده دارى مى‏کردند، لکن وقتى که مال حرامى بر آنها عرضه مى‏شد، به سرعت آن را مى‏ربودند، مؤمن کسى است که از مال خود مى‏بخشد و از مال دیگران پرهیز مى‏کند.» (18) مطر وراق به عمرو بن عبید گفت: من به تو در باره آنچه مردم راجع به تو مى‏گویند، رحمم مى‏آید، عمرو گفت: آیا از من هم چیزى در باره آنان شنیده‏اى؟

گفت: خیر، عمرو گفت: پس به آنها رحم کن! گویند: عمرو بن عبید، به کسى در مصیبت پسرش چنین تسلیت گفت:

پدرت که اصل تو بود، و پسرت هم که فرع تو بود، رفتند و اگر کسى اصل و فرعش رفته باشد، سزاوار است که دوامش اندک باشد.

و نیز از او نقل کرده‏اند، وقتى که از بخشندگى نزد او صحبت کردند و زیاد آن را تعریف کردند، او خاموش بود، بعد گفتند نظر شما چیست؟ گفت: شما به تعریف واقعى سخاوت نرسیدید، بخشنده کسى است که مال خود را سخاوتمندانه و بى‏چشمداشتى مى‏بخشد و از مال مردم از روى تقوا خوددارى مى‏کند.

شنیدند کسى در همان شبى که از دنیا رفت، مى‏گفت: بار خدایا! تو مى‏دانى وقتى که دو کار براى من پیش مى‏آید که یکى رضاى تو در آن باشد، و دیگرى خواست خودم، هرگز کارى جز اینکه رضاى تو را بر هواى نفس خود مقدم بدارم، انجام نمى‏دادم پس مرا بیامرز! یکى از بزرگان مى‏گوید: هر کس در ترک لذت راست بگوید، از زحمت هواى نفس آسوده بماند، خداوند بزرگوارتر است از اینکه دوست خود را که به خاطر وى ترک لذت گفته است، عذاب کند.

کسى از پیامبر پرسید: یا رسول الله! مؤمن کیست؟ فرمود: «مؤمن کسى است که وقت بامداد به قرص نانى که مى‏خورد نگاه مى‏کند که از کجا به دست‏

مى‏آورد» عرض کرد: یا رسول الله! آیا چنین نیست که اگر دیگران، او را وادار کنند، او نیز قبول زحمت مى‏کند؟ فرمود: «بدان مردمى که او را وادار مى‏کنند، خود به سختى عاشق و دلبسته دنیایند (19) [اما مؤمن دل به دنیا نمى‏بندد]».

حضرت عیسى (ع) مى‏گوید: نباید به چیزى که بر تو روا نیست، خیره نگاه کنى، زیرا تا وقتى که چشمت را حفظ کنى هرگز دچار زناکارى نمى‏شوى، و اگر توانستى به لباس زنى که نامحرم است نگاه نکنى، نگاه نکن! امیر المؤمنین (ع) فرمود: «در شگفتم از بخیلى که به طرف تنگدستى مى‏شتابد که از آن گریزان است، و توانگرى را که جسته است از دست مى‏دهد، در دنیا مانند مستمندان زندگى مى‏کند و در آخرت همچون ثروتمندان مؤاخذه مى‏شود، و تعجب دارم براى آدم خودخواهى که دیروز نطفه بود، فردا [پس از مرگ‏] مردار مى‏باشد، و در شگفتم از کسى که در مورد اعتقاد به خدا تردید دارد، در حالى که مخلوقات او را مى‏بیند، و در شگفتم از کسى که مردن را فراموش مى‏کند در حالى که به چشم کسى را که مى‏میرد مشاهده مى‏کند، و تعجب دارم از کسى که منکر رستاخیز است در حالى که خلقت اولیه را مى‏بیند، و در عجبم از کسى که خانه فنا را آباد مى‏سازد و خانه بقا را ترک مى‏کند!». (20) گویند: شگفتا از کسى که پروردگارش را مى‏شناسد اما یک چشم برهم زدن از او غافل است.

به ابن جمهور گفتند، چه کسى از همه مردم، به وضع دنیا آگاه‏تر است؟

گفت: آن که از همه کس کمتر از وضع دنیا در شگفت است.

یکى از بزرگان مى‏گوید: اگر از من بپرسند از نظر تو شگفت‏آورترین چیز چیست؟ خواهم گفت: دلى که خدا را بشناسد و بعد نافرمانى کند.

انس مى‏گوید به پیامبر خدا عرض شد: یا رسول الله! آیا ممکن است مردى داراى عقل خوبى باشد اما مرتکب گناهان زیاد؟ فرمود: «هیچ آدمیزادى نیست که گناهان و خطاهایى او را فرا نگیرد، اما کسى که داراى روش عقلانى و

خصلت یقین باشد، گناهان به او صدمه‏اى نمى‏زنند.» عرض کردند: چگونه ممکن است؟ فرمود: «زیرا چنین کسى هر گاه مرتکب خطایى شود، بلا فاصله وسیله توبه و پشیمانى بر خطایى که مرتکب شده است، آن را جبران مى‏کند، پس گناهانش محو مى‏شود (یعنى گناهانش آمرزیده مى‏شود).» یکى از بزرگان مى‏گوید: هر گاه از آنچه به تو مربوط نیست خوددارى کردى، تو شخص خردمندى هستى.

على بن عبید مى‏گوید: عقل پادشاهى است که خصلتها به منزله رعیت اویند، پس هر گاه عقل از اقدام بر امور رعیت ناتوان شود، خلل و درهم ریختگى در مملکت بدن پدید مى‏آید، عربى بیابانى این مطلب را شنید، گفت: این سخنى است که شیرینى از آن مى‏چکد، عقل غریزى نردبانى است به سمت عقل تجربى، هر کس اساس عقلش را بر تقوا بنیانگذارى نکند، از عقل بى‏بهره است.

مهلب مى‏گوید: اگر من عقل کسى را برتر از زبانش ببینم، محبوبتر است نزد من از اینکه زبانش را بالاتر از عقلش ببینم.

امیر المؤمنین (ع) مى‏فرماید: «خردمند کسى است که آزمونها به او پند دهند، خردمند آن است که زمام شهوتش را در اختیار داشته باشد.» (21) حجاج به ابن فریه گفت: عاقلترین مردم کیست؟ گفت آن کسى که، با مردم زمانش نیکو مدارا کند.

یکى از بزرگان مى‏گوید: خودم را در دوزخ، میان غل و زنجیرها مجسم کردم، دیدم در آتش و زقومها و آبهاى جوشانش دست و پا مى‏زنم، گفتم: اى نفس! چه مى‏خواهى؟ گفت: مى‏خواهم به دنیا برگردم تا کارى بکنم که از این عذاب نجات پیدا کنم، و باز خویشتن را در بهشت مجسم کردم، با حوریان بهشتى که لباسى از سندس و حریر به تن داشتم، گفتم: اى نفس چه مى‏خواهى؟ جواب داد: مى‏خواهم که به دنیا برگردم و کارى بکنم که بر اجر و پاداشم افزوده شود، آنگاه گفتم: اى نفس! اکنون که تو در دنیا و در امن و امانى‏

پس کار کن! هر کس اراده و تصمیماتش قوى باشد، ارگان و پایگاههاى فکریش قوى است.

مى‏گویند: هر کس فکرش را بکار اندازد و از پروردگارش طلب خیر کرده و با دوستش مشورت کند، او وظیفه خود را انجام داده است، و خداوند آنچه را که دوست دارد در باره او، مقدر مى‏کند.

دوراندیشترین مردم دو گروهند: یکى آن که خداوند در دنیاى او گشایشى داده و او سپاسگزار است تا در آخرت هم خداوند بر او گشایش بخشد، دوم آن کسى که خداوند در دنیا او را تنگدست نموده و او تحمل مى‏کند تا خداوند در آخرت او را دچار تنگنا نسازد.

بهمن پسر اسفندیار مى‏گوید: آزموده را آزمودن، وقت تلف کردن است.

امیر المؤمنین (ع) فرمود: [در فرمان به مالک اشتر] «در مشورت خود، بخیل را دخالت نده، زیرا که او از نیکى و بخشش تو را باز دارد و از تنگدستى بترساند، و هم شخص ترسو را که تو را در کارها سست کند، و نه حریص را که حرص و آز را در نظر تو جلوه دهد، پس بخل، ترس و حرص، طبایع مختلفى هستند که از بدگمانى به خدا سرچشمه مى‏گیرند.» (22) پیامبر (ص) فرمود: «بهترین عمل آن عملى است که بیشتر دوام داشته باشد هر چند که اندک باشد.» (23) امیر المؤمنین (ع) فرمود: «کار اندکى که به آن ادامه داده شود، بهتر از کار زیادى است که خستگى و ملال آور باشد.» (24) و از آن گرامى است: «بهترین اعمال آنهایى است که خلاف هواى نفست باشد.» امام زین العابدین (ع) وقتى که از دنیا رفت و آن بزرگوار را غسل مى‏دادند، بر روى پشتش- در اثر آب و نان و انبانهاى غذایى که شب هنگام به‏

در خانه همسایگان ناتوان و خانواده‏هاى مستمند، حمل مى‏نمود آثار زخم و جراحت مشاهده کردند.

بعضى از بزرگان گفته‏اند: مى‏دانید که یک جنگجو وقتى که قصد رفتن به جبهه جنگ را دارد، وسایل جنگ را فراهم مى‏آورد، خوب، حال اگر تمام عمرش را در راه فراهم آوردن وسایل جنگ به سر ببرد، کسى مى‏تواند بجنگد؟

براستى دانش وسیله عمل است پس اگر کسى تمام عمرش را در راه جمع آورى علم بگذراند، پس چه وقت عمل خواهد کرد؟ بعضى از بزرگان بودند که از صبح زود به آبیارى و چرانیدن گوسفندان مى‏پرداختند، و در بین روز باغها و مزارع مردم را نگهدارى و جمع آورى مى‏کردند و شب به نماز مشغول مى‏شدند.

پیامبر (ص) مى‏فرماید: «هر چه مى‏خواهید بیاموزید، اما اگر چیزى آموختید، خداوند، تا عمل به آموخته‏تان نکنید، هرگز تنها به علم و دانش سودى به شما نمى‏دهد، زیرا که دانشمندان بر عمل و دقت همت مى‏گمارند، اما همت نادان تنها به نقل و روایت محدود است.» (25) حضرت عیسى (ع) فرمود: تا وقتى که عمل نکنى به عملى که مى‏آموزى فایده‏اى به حال تو ندارد، زیرا زیادى علم تا وقتى که عمل نکنى چیزى جز نادانى بر تو نمى‏افزاید.

على (ع) مى‏فرماید: «مردى حضور پیامبر خدا (ص) رسید، عرض کرد:

چه چیز علت نادانى را از من برطرف مى‏کند؟ پیامبر فرمود: دانش. عرض کرد:

پس علت دانش را چه چیز از من مى‏زداید؟ فرمود: عمل.» (26) پیامبر (ص) فرمود: «انسان هوشیار آن کسى است که نفس خود را خوار سازد، و براى پس از مرگ عمل کند و ناتوان آن انسانى است که از هواى نفس پیروى کند، آنگاه از خدا آرزوى آمرزش و بخشش کند.» (27) امیر المؤمنین (ع) فرمود: «به پذیرفته شدن عمل بیشتر اهمیت دهید تا خود

عمل، زیرا عملى که توأم با تقوا باشد، اندک نیست، و چگونه اندک محسوب شود، آن عملى که پذیرفته است.» (28) یکى از بزرگان مى‏گوید: عملت را از آفتها نگهدار که چنین عملى- هر چند اندک باشد در دو جهان باعث خوشبختى است، و هر کس در عملش از آفتها نپرهیزد،- هر چند پر تلاش باشد- ممکن است رستگار نشود، و البته گروهى به جایگاه والایى رسیدند، به خاطر توجه داشتن به اصلاح باطن‏شان، آنجا بود که خداوند آنان را بر شیطان پیروز و بر فریبکاریهاى آن آگاه ساخت.

به یکى از بزرگان گفتند: زیاد مقابل آفتاب ایستادى؟ جواب داد: تا توقفم در سایه زیاد شود! (29) گویند: هر کس مغزش در شدت گرماى تابستان بجوشد، دیگش در زمستان بجوشد. (30) یکى از بزرگان مى‏گوید: شخص تلاشگر در میان شما هم چون کسى است که در گذشته سرگرم بازى بوده است.

یکى از بزرگان، در عبادت چنان کوشا بود و در روزهاى گرم، آن قدر روزه مى‏گرفت که بدنش زرد و زبانش نزدیک بود از شدت تشنگى گرماى نیمروز تابستانى سیاه شود، وقتى که مى‏گفتند: چه قدر این تنت را عذاب مى‏دهى؟ در جواب مى‏گفت: کار، کار شوخى نیست، اى فلانى تلاش! تلاش! هرگز مردم تلاش نکردند مگر اینکه یافتند آنچه را مى‏خواستند.

حضرت عیسى (ع) به مردى گفت: چه مى‏کنى؟ عرض کرد: سرگرم عبادتم. عیسى فرمود: پس چه کسى هزینه زندگى تو را مى‏دهد؟ گفت: برادرم.

فرمود: بنا بر این برادرت از تو عابدتر است.

ابو مسلم خراسانى مى‏گوید: من با کوشش و تلاش رسیدم بر آنچه که پادشاهان بنى مروان دسته جمعى از رسیدن به آن ناتوان شدند. هنوز با تلاش و کوشش خود، در پر کردن گنجینه‏هاى آنان مى‏پردازم، در حالى که آنان در شام‏

در ملک خود آرمیده‏اند. تا وقتى که ضربت شمشیرم بر آنها وارد شد، آنها از خواب بیدار شدند، از چنان خوابى که پیش از آنان کسى آن چنان نخفته بود. هر کس گوسفندان را در زمینى پر از درنده بچراند، و خود از آنها در غفلت بخوابد، بدیهى است که چراندن آنها را شیر، عهده دار خواهد شد. (31) على (ع) در حدیث مرفوعى فرموده است: «هر که را خداوند از ذلت معصیت به عزت تقوا رساند، او را بدون ثروت، توانگر و بدون داشتن عشیره و قبیله، عزیز و گرامى، و بدون داشتن همدمى، مأنوس، قرار داده است.» (32) از محمد بن حنفیه- خدایش بیامرزد- پرسیدند: چه کسى از همه مردم مهمتر است؟ فرمود: آن که دنیا را بهاى جسم و جان خود نپندارد.

سپس گفت: براى این بدنهاى شما بهایى نمى‏توان قائل شد، جز بهشت، پس آنها را به غیر از بهشت به بهاى دیگرى نفروشید.

على (ع) فرمود: «هیچ چیز را از صداى کفش افرادى که پشت سر کسى راه مى‏روند، براى دلهاى آدمیان زیانبخش‏تر ندیدم.» (33) گویند: غلامى از غلامان نعمان، به گروه فرومایگان پیوست، کم کم کارش بالا گرفت تا اینکه بر حکومت نعمان چیره شد، موضوع را به اطلاع نعمان رساندند، گفت: من باعث چنین پیشرفتى در او نشدم، بلکه این مجموعه خصلتهاى نهانى وى بودند که باعث پیشرفت او شدند.

کسى عاشق ریاست نشد مگر اینکه بخیل، ستمگر و طغیانگر شد.

یکى از بزرگان مى‏گوید: دم باش نه سر، زیرا دم نجات پیدا مى‏کند و سر از بین مى‏رود [کنایه از اینکه متواضع باش نه گردن فراز].

حسن مى‏گوید: من با اقوام زیادى همراه شده‏ام، هر گاه بر کسى از آنها حکمتى القاء مى‏شد با اینکه اگر سخن مى‏گفتند هم خود بهره‏مند مى‏شدند و هم یارانشان سود مى‏بردند، اما از ترس شهرت از گفتن آن خوددارى مى‏کردند.

به عتابى گفته شد: فلانى همت والایى دارد، در جواب گفت: در این‏

صورت او هدفى جز بهشت نباید داشته باشد.

یکى از دانایان که کنار تابوت اسکندر ایستاده بود، گفت: نگاه کنید به فرمانرواى خفته چگونه دورانش پایان یافت و چون ابر تابستانى چه زود از بین رفت.

رابعه فیسیه مى‏گوید: هیچ وقت صداى اذان به گوش من نخورد، مگر اینکه به یاد منادى روز قیامت افتادم، و هیچ وقت چشمم به دانه‏هاى برف نیفتاد مگر اینکه به یاد تطایر کتب افتادم، و هیچ وقت بخشنده‏اى (34) را ندیدم، مگر اینکه به یاد محشر افتادم.

امام جعفر صادق (ع) از پدران بزرگوارش نقل مى‏کند که رسول خدا (ص) فرمود: «آن که خدا را شناخت، زبانش را از سخن بیهوده و شکمش را از غذاى حرام مانع مى‏شود، و خود را به روزه و نماز عادت مى‏دهد.» (35) پیامبر خدا (ص) به جبرئیل فرمود: «چرا من هیچ وقت میکائیل را خندان ندیده‏ام؟ عرض کرد: میکائیل از زمانى که آتش دوزخ را آفریدند هرگز نخندیده است.» (36) گویند در اثر برافروخته شدن آتش جهنم صدایى بلند شد که هیچ فرشته مقرب و پیامبرى نماند مگر اینکه به خاک افتد در حالى که اعضاى بدنش مى‏لرزد، حتى حضرت ابراهیم (ع) روى دو زانو مى‏نشیند و مى‏گوید: بار خدایا از تو درخواستى جز نجات خودم ندارم! خدرى از پیامبر (ص) نقل مى‏کند: «اگر کوه را با یکى از میله‏هاى آهنى دوزخ بزنند کوه درهم مى‏شکند و به صورت گرد و غبار در مى‏آید.» (37) حسن مى‏گوید: غل و زنجیرها را در گردن اهل دوزخ نمى‏گذارند تا آنان را در برابر قدرت خدا ناتوان کنند بلکه براى آن است که هر گاه شراره آتش آنها را از جا بکند آنان را در دوزخ استوار سازد، سپس با گفتن این حرف، حسن از هوش رفت، وقتى که بهوش آمد در حالى که اشکش جارى بود، گفت: اى فرزند آدم!

مواظب خودت باش، مواظب خودت باش، زیرا تو یک جان بیش ندارى اگر نجات یافت، نجات یافتى و اگر هلاک شد، آن که نجات یافته به حال تو فایده‏اى ندارد، و هر نعمتى جز بهشت بى‏ارزش است و هر گرفتارى جز آتش دوزخ ناچیز است.

طاوس یمانى مى‏گوید: وقتى که آتش جهنم را آفریدند، دلهاى فرشتگان از جا کنده شد، اما وقتى که شما آدمیان را آفریدند، آنها آرام گرفتند.

بعضى از بزرگان گفته‏اند: اى کسى که یک سخن او را از جا مى‏کند، و یک پشه او را از خواب مى‏اندازد، آیا همچون تو کسى توان شعله آتش را دارد، و یا صفحه گونه‏اش برخورد با حرارت آتش را تحمل مى‏کند؟ و آیا نازکى دستگاه گوارش او بر خشونت آب جوشان، و نرمى کبدش بر نوشیدن آبهاى بدبوى بسیار سرد، طاقت دارد؟ از غلام احنف بن قیس نقل شده است: اکثر نمازهاى احنف در شب بود، چراغ را نزدیک خود مى‏گذاشت، و انگشتش را روى چراغ مى‏گرفت و مى‏گفت: اى احنف خوب رفتار کن! چه چیز باعث شد تا فلان روز فلان کار را بکنى! هشام بن حسن از اصحاب حسن، هیچ وقت چراغ را شبها خاموش نمى‏کرد، خانواده‏اش گفتند: آخر این چه کارى است، ما شب را از روز تشخیص نمى‏دهیم، گفت: من هر گاه چراغ را خاموش مى‏کنم به یاد تاریکى قبر مى‏افتم و خوابم نمى‏برد.

امیر المؤمنین (ع) مى‏فرماید: «بدانید که این پوست نازک بدن طاقت آتش دوزخ را ندارد پس بر خودتان رحم کنید، زیرا شما که خود را در گرفتاریهاى دنیا آزموده‏اید، و دیده‏اید که چگونه فردى از شما را که خارى به بدنش مى‏خلد بى‏تابى مى‏کند و در اثر لغزشى خون از بدنش جارى مى‏شود، و شنهاى گرمى که او را مى‏سوزانند، پس چه خواهد بود حال او، وقتى که ما بین دو طبقه از آتش: هم بسترى با سنگ و همدمى از شیطان، قرار گرفته باشد، آیا مى‏دانید که مالک‏

دوزخ هر گاه بر آتش خشم گیرد، به خاطر خشم او، شعله‏هاى آتش، افروخته‏تر شده و درهم پیچند، هر گاه مانع شود و آن را زجر کند، آتش بى‏تابى کند و میان درهاى جهنم غرش کنان برجهد! حال اى پیر فرتوتى که آثار پیرى تو را در بر گرفته است چگونه خواهى بود وقتى که طوقهاى آتش استخوانهاى گردنت را بگیرد، و غل و زنجیرها بر بدنت پنجه در افکند حتى گوشتهاى بازوهایت را بخورد؟» (38) مردى به پیامبر خدا (ص) عرض کرد: یا ابا القاسم! آیا به نظر شما اهل بهشت مى‏خورند و مى‏آشامند؟ فرمود: «آرى، سوگند به خدایى که جان من به دست قدرت اوست، هر کدام از آنها را برابر صد نفر در خوردن و آشامیدن توانایى دهند.» عرض کرد: آن که چیزى مى‏خورد، احتیاج به دفع آن نیز دارد، در صورتى که بهشت پاکیزه است و آلودگى در آنجا نیست؟! فرمود: «به صورت قطرات عرق که چون مشک خوشبو است از بدن اهل بهشت جارى مى‏شود، و در نتیجه شکمشان فرو مى‏نشیند». (39) حضرت داود، به غارى از غارهاى بیت المقدس وارد شد، دید حضرت حزقیل به عبادت پروردگار مشغول است به حدى که پوست بدنش به استخوان چسبیده، سلام داد و به او گفت: صداى شخص سیر مرفهى را مى‏شنوم، تو کیستى؟ گفت: من داودم، گفت: آن که این طور زن و آن طور کنیز دارد؟

گفت: آرى، و تو با این سختى به سر مى‏برى. گفت: نه در سختى به سر مى‏برم و نه تو در نعمت، تا وارد بهشت شویم! [آنگاه معلوم خواهد شد].

ابو هریره مى‏گوید، بر رسول خدا (ص) برخورد کردم، در حالى که همراهم چند نهال درخت بود. فرمود: «آیا مى‏خواهید شما را بر نهالهایى بهتر از اینها راهنمایى کنم؟ بگو: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر، پس هیچ کلمه‏اى از این کلمات نیست که بگویى مگر اینکه خداوند در بهشت درختى براى تو بنشاند.» (40)

ابو ایوب انصارى از آن بزرگوار نقل مى‏کند: «شبى که مرا به معراج بردند، ابراهیم (ع) به من گذر کرد و گفت: به امت خود دستور ده تا در بهشت زیاد درخت بنشانند، زیرا زمین بهشت پهناور و خاکش پاکیزه است. گفتم: درخت بهشتى چیست؟ گفت: لا حول و لا قوة الا بالله.» (41) از امیر مؤمنان (ع): «آیا آزاد مرد بزرگوارى نیست که این ریزه‏هاى غذایى را که لاى دندانها باقیمانده است [متاع دنیا] به اهلش واگذارد، زیرا براى وجود شما بهایى جز بهشت نیست، پس آنها را جز در برابر بهشت به چیز دیگرى نفروشید.» (42) از آن بزرگوار است: «اگر به دیده دل آنچه را از بهشت براى تو وصف مى‏کنند ببینى، نفس تو از آنچه در دنیاست دورى خواهد کرد؛ از خواسته‏ها، خوشیها، و زینتهایى که در دیدگاههایش وجود دارد، و اندیشه در صداى بهم خوردن برگ درختان که کنار جویباران بهشت است حیرت زده مى‏شود، که ریشه آن درختان در تلهایى از مشک فرو رفته است. (43) و در آویزان بودن خوشه‏هاى مروارید تازه در شاخه‏هاى نازک و ضخیم، و در نمایان شدن میوه‏هاى رنگارنگ در پوست شکوفه‏هایى که بدون زحمت چیده مى‏شوند، و طبق خواست چیننده در دسترس قرار مى‏گیرد، براى اهل بهشت در جلو کاخهاى بهشتى، عسلهاى پاکیزه و شربتهاى مصفا گردش داده مى‏شود، بهشتیان گروهى هستند که پیوسته مشمول بخشش الهى هستند تا در منزل همیشگى فرود آیند، و از جابجایى مسافرتها آسوده شوند.» هارون الرشید از ابن سماک خواست تا او را موعظه کند، ابن سماک گفت: بترس از اینکه بهشتى را که پهنایش به اندازه آسمانها و زمین است، به تو عرضه شود، اما به مقدار جاى پایى، براى تو نباشد.

پیامبر خدا (ص) وارد مسجد شد، گروهى از انصار را دید که با یک نى مسجد را متر مى‏کردند، عرض کردند: مى‏خواهیم مسجد تو را تعمیر کنیم!

پیامبر (ص)، نى را گرفت و دور انداخت و فرمود: «مقدارى چوب و مختصر تعمیر و اصلاحى و سایبانى مانند سایبان حضرت موسى (ع) که با معنویت و شأن مسجد مناسبتر است.» (44) و از آن بزرگوار نقل کرده‏اند که: «محبوبترین جاها در نزد خداوند مساجد هر شهرى است، و مبغوضترین آنها بازارهاست.» (45) و از آن گرامى است: «هر چیزى کثافتى دارد و کثافت مسجدها گفتن:

نه به خدا قسم، و آرى به خدا قسم، است.» (46) و از آن حضرت است: «در آخر الزمان، مردمى بیایند که مسجد مى‏روند و در آنجا دور هم مى‏نشینند، صحبت از دنیا و محبت دنیا مى‏کنند، با آنها همنشین نشوید، خداوند به ایشان نیازى ندارد.» (47) سعید بن مسیب مى‏گوید: «هر کس در مسجد بنشیند، در حقیقت همنشین خدا شده است، پس حق ندارد سخنى جز سخن خیر بگوید.» مردى از اهل سمرقند از فضیل پرسید: کدام یک را بهتر مى‏پسندى؟

مجاور مکه شوم، و یا اینکه به شام بروم؟ گفت: اگر انسان پرهیزگار باشى چه فرق مى‏کند که در شام باشى یا مکه؟ حضرت عیسى (ع) مى‏فرماید: من دنیا را به صورت پیرزنى دیدم که دندانهاى ثنایاش افتاده، و به هر نوع آرایشى خود را آراسته است، از او سؤال شد:

چند شوهر کرده‏اى؟ جواب داد: آن قدر زیادند که شمار آنها را نمى‏دانم. سؤال شد: آیا همه آنها مردند، و یا تو را طلاق دادند؟ جواب داد: بلکه همه آنها را کشتم. گفتند: واى به حال همسران مانده‏ات، چگونه از شوهران گذشته‏ات عبرت نمى‏گیرند، و از تو نمى‏ترسند؟ امام حسن (ع) بیشتر اوقات به عنوان تمثیل در مورد دنیا مى‏فرمود:

«اى کسانى که طالب لذتهاى دنیوى هستید، دنیا دوام ندارد براستى که گول خوردن به سایه‏اى که گذر است از نادانى است.» (48)

پیامبر (ص) فرمود: «دنیا سراى کسى است که سرایى [در آخرت‏] ندارد، و سرمایه کسى است که سرمایه‏اى [در آخرت‏] ندارد، و کسى که بى‏خرد است براى دنیا مال و منال جمع مى‏کند، و آن که نادان است، طالب شهوات و لذات دنیاست، و کسى که ناآگاه است بر سر دنیا دشمنى مى‏کند، و شخص بى‏بصیرت بخاطر دنیا حسادت مى‏کند و آن که یقین و باور به [مردن‏] ندارد، براى دنیا تلاش مى‏کند.» (49) مالک بن دینار مى‏گوید: از این جادوگر [دنیا] بترسید که دلهاى دانشمندان را جادو مى‏کند.

هر که در دلش بخشى از ایمان باشد، به امروز و فردا کردن، خام نمى‏شود، شخصى که در گرو: «سوف- لیتنى» (یعنى: بزودى، و اى کاش من ...) است، نابودیش در همان «سوف- لیت» است.

هر کس که هدفش دنیا باشد، در دنیا و آخرت غم و اندوهش فراوان گردد! امیر المؤمنین (ع) مى‏فرماید: «چه قدر زود مى‏گذرند ساعتها در روز، و چه زودگذر است روزها در ماه، و چه قدر شتابان است گذشت ماههاى سال، و چه قدر زود مى‏گذرند سالهاى عمر!» (50) از نخعى در باره تهیه منزل و ساختمان پرسیدند، گفت: وزر و وبال است و اجر و پاداشى ندارد. گفتند: مقدار بنایى که ناگزیر از آنیم؟ گفت: در آن صورت نه اجر و پاداش دارد، و نه وزر، وبال! سلمه احمر مى‏گوید وارد کاخ هارون الرشید شدم، گفتم:

اما کاخهاى تو در دنیا بزرگ و وسیع است، اى کاش که پس از مرگ قبرت نیز وسیع مى‏بود! (51) حسن (52) به کاخى گذر کرد، گفت: این کاخ از آن کیست؟ گفتند:

متعلق به اوس است. گفت: اوس، دوست داشت که به جاى این کاخ یک گرده‏

نان در آخرت مى‏داشت.

حضرت نوح (ع) هزار و چهار صد سال در یک خیمه‏اى که از موى بافته ساخته شده بود زندگى مى‏کرد و هر وقت به او مى‏گفتند: اى پیامبر خدا کاشکى یک خانه گلى مى‏داشتى تا سر پناهت مى‏شد؟ مى‏فرمود: من فردا مى‏میرم و آن را وامى‏گذارم؛ و در همان خیمه بود تا از دار دنیا رفت.

مردى به امام حسین (ع) عرض کرد: خانه‏اى ساخته‏ام، دوست دارم، شما وارد آن شوید، و در پیشگاه خداوند دعا کنید.

پس آن بزرگوار وارد خانه شد و یک نگاهى کرد، و فرمود: «آیا خانه خود را خراب کرده و خانه دیگران را آباد کرده‏اى؟ مردم زمین تو را فریفته‏اند، و اهل آسمان از تو خشمگینند.» (53) از انس در حدیث مرفوعى آمده است که پیامبر خدا (ص) ساختمانى گنبدى شکل مرتفعى را دید، پرسید از کیست؟ عرض کردند: مال فلان شخص انصارى است، خدمت پیامبر آمد و به او سلام کرد، اما پیامبر (ص) از او روگرداند! مرد انصارى نزد اصحاب پیامبر، گله کرد، گفتند: پیامبر (ص) بیرون که بود ساختمان تو را دید. آن مرد به مجرد شنیدن این مطلب، خانه را خراب و با زمین یکسان کرد، پیامبر (ص) وقتى که مطلع شد، فرمود: «بدانید که هر ساختمانى وزر، وبالى است براى صاحبش مگر اینکه چاره‏اى از آن نباشد.» (54) مرد تنگدستى با زن توانگرى ازدواج کرد، آن زن از کوچکى خانه دلتنگ شد، مرد تنگدست به او گفت: از جا بلند شو! زن از جا بلند شد، سرش به سقف خانه نخورد، گفت: فرض کن که سقف خانه نزدیک آسمان است، وقتى که سرت به آن نمى‏خورد، چه سودى به حال تو دارد؟! سپس گفت: بخواب! زن خوابید، باز هم پاها به دیوار نخورد، گفت: فرض کن که دیوار خانه کنار کوه قاف است، وقتى که پاهایت به آنجا نمى‏رسد چه سودى به حال تو دارد؟! زن گفت: بس‏

است مرا کافى است و راضى شد.

حسن و وهب نقل کرده‏اند که: فرشتگان در زمان حضرت ادریس، براى هدایت و اصلاح مردم آن زمان، با مردم مصافحه مى‏کردند و سخن مى‏گفتند، تا اینکه در زمان حضرت نوح این رابطه قطع شد.

ابو هریره در حدیث مرفوعى نقل مى‏کند: هیچ کسى نیست که از خانه‏اش بیرون رود مگر اینکه در خانه‏اش دو پرچم برافراشته است: یکى به دست فرشته و دیگرى به دست شیطان، پس اگر به دنبال فرمان خدا برود، آن فرشته با پرچمش در پى او مى‏رود تا وقتى که به خانه‏اش برمى‏گردد، اما اگر در پى کارى بیرون رود که رضاى خدا در آن نباشد، شیطان با پرچم خود او را دنبال کند، و همواره زیر پرچم شیطان خواهد بود تا وقتى که به خانه‏اش برمى‏گردد.

پیامبر خدا (ص) فرمود: «هیچ کسى صدقه‏اى نمى‏پردازد، مگر اینکه هفتاد شیطان را از خود دور مى‏سازد.» (55) مردى به فضل بن مروان گفت: فلانى به تو بدبین است، گفت: البته از دست آن که ویرا به چنین کارى واداشته است خشمناکم، خداوند من و او را بیامرزد، گفتند: چه کسى او را وادار کرده است؟ گفت: شیطان.

امیر المؤمنین (ع): «در شکم مادرت به حالت جنینى مى‏جنبیدى، نه از جایى خبر داشتى و نه صدایى را مى‏شنیدى، و بعد تو را از جایگاهت به سرایى آوردند که قبلا ندیده بودى، و راههاى سود بخشش را نمى‏شناختى، پس چه کسى تو را راهنمایى کرد تا از پستان مادرت شیر بمکى؟ و در هنگام ضرورت توان حرکت به سمت موارد نیازت را داد.» (56) از امیر مؤمنان (ع) در حدیث مرفوعى که خداوند مى‏فرماید: «اى فرزند آدم، نسبت به من بى‏انصافى مى‏کنى، آیا دوست دارى که نعمتهاى خود را مورد محبت تو قرار دهم، و تو با گناهانت نافرمانى مرا بکنى، خیر و خوبى من به تو فرو مى‏ریزد، و شر و بدى تو به طرف من بیاید؟ همواره فرشته‏اى بزرگوار- هر شب و

روز- از تو، کار ناپسندى نزد من مى‏آورد، اى فرزند آدم! اگر تو از کس دیگرى راجع به خود صفتى را بشنوى، در حالى که موصوف به آن صفت را نشناسى، فورا به دشمنى و مخالفت او قیام مى‏کنى!» (57) ابو مسلم خولانى مى‏گوید: مردم چون برگ نرم بى‏خارى بودند، در صورتى که شما امروز خارى بى‏برگید.

یکى از بزرگان مى‏گفت: شیاطین بر اطراف قلب آدمى جمع مى‏شوند همچون مگسانى که روى زخم ازدحام مى‏کنند، پس اگر رانده نشوند باعث فساد مى‏شوند.

از امیر المؤمنین (ع) است که فرمود: «هر که سر نیزه خشم را براى رضاى خدا تیز کند، خداوند او را بر کشتن پیروان سرسخت باطل نیرو و توان مى‏بخشد.» (58) و از آن گرامى است: «از جمله کفاره‏هاى گناهان بزرگ دادرسى ستمدیده و رفع گرفتارى غمدیده است.» (59) از امیر المؤمنان (ع) است: «خود را از هر پستى والاتر بدان، هر چند که آن فرومایگى تو را به منافع کلانى دعوت کند، زیرا تو آنچه را که از شخصیت خود، از دست بدهى، هرگز عوض آن را به دست نمى‏آورى، و بنده دیگرى مباش که خداوند تو را آزاد قرار داده است.» (60) از پیامبر (ص): «هر کس از ناموس برادر مسلمانش دفاع کند، این عمل او، باعث جلوگیرى از آتش جهنم مى‏شود.» (61) وقتى که یزید بن معاویه مسلم بن عقبه را براى قتل و غارت مردم مدینه فرستاد، حضرت على بن الحسین (ع) چهار صد زن و دختر از اولاد عبد مناف را تحت حمایت گرفت، آنها را نگهداشت و اداره کرد، تا اینکه سپاه، مسلم بن عقبه به هزیمت رفتند، بعدها یکى از آن زنان مى‏گفت: به خدا قسم پیش پدر و مادرمان با چنین احترامى زندگى نکرده بودیم.

از اصمعى نقل کرده‏اند، گفت: بر خلیل وارد شدم، دیدم که روى بوریاى کوچکى نشسته است، پس به من اشاره کرد بنشین! گفتم: جا را بر شما تنگ مى‏کنم. گفت: دنیا را با همه تشریفاتش رها کن که دو دشمن در آن نمى‏گنجد، و یک وجب در یک وجب آن دو دوست را بس است.

از امیر المؤمنان (ع) است: «باطن هر چیزى تو را از حقیقت آن چیز آگاه مى‏سازد، هر دوستى که انگیزه‏اش حرص و آز باشد، ناامیدى به بار مى‏آورد.» (62) به خالد بن صفوان گفتند: کدام یک از دوستانت نزد تو محبوبترند؟

گفت: آن که جلو نارساییهاى مرا مى‏بندد، و از لغزشهاى من چشم پوشى مى‏کند و بهانه‏هاى مرا مى‏پذیرد.

محمد بن واسع مى‏گوید: هر گاه دل متوجه خدا شود، خداوند نیز از طریق دلهاى مؤمنان به او عطف توجه مى‏کند.

مجاهد مى‏گوید: اگر دوستى، از همراهان شایسته نباشد، جز اینکه شرم او باعث شود که از معصیت خدا خوددارى کنى، تو را بس است. فقیرى، توانگرى را به خاطر خدا دوست داشت، حاجتى را سه مرتبه از او درخواست کرد، و او رد کرد، و فقیر از دوستیش دست برنداشت، توانگر علت را پرسید، فقیر گفت: برادر، من تنها براى خدا تو را دوست دارم، هیچ چیزى از امور دنیا بین من و تو را بر هم نزد، توانگر با شنیدن این حرف، نیمى از مال خود را به او داد.

هر کس نسبت به برادر مسلمانش در دل محبت داشته باشد، و به اطلاع او نرساند، خیانت کرده است.

هر کس از همراهى شخص بى‏خیر راضى باشد، به همراهى کسى که خیر دارد، راضى نخواهد بود! یکى از بزرگان همواره مى‏گفت: هر کس دوست نگیرد، مگر فردى را که بدون نقص و عیب است، دوست کم خواهد داشت و هر کس جز به فداکارى دوست براى وى، از دوستش خوشنود نگردد، پیوسته ناراضى خواهد بود، و هر که‏

دوستش را براى هر گناهى مورد سرزنش قرار دهد، دشمن زیاد خواهد داشت.

ابن مسعود در حدیث مرفوعى از پیامبر (ص) نقل مى‏کند: «به خدایى که جان من در دست قدرت اوست، کسى مسلمان نیست مگر اینکه دل و زبانش سالم باشد و همسایه‏اش از گزند وى محفوظ باشد.» پرسیدند: چه گزندى؟ فرمود:

«از جور و ستم او.» (63) فرقد مى‏گوید: دنیا را دایه و آخرت را مادر خود قرار دهید، آیا نمى‏بینید که کودک وقتى که نگران است، و توجه پیدا مى‏کند، خود را به آغوش مادر مى‏افکند و دایه را ترک مى‏کند.

هرم بن حیان (64) مى‏گوید: شخص بزرگوار و با شخصیت نه دنیا را بر آخرت ترجیح مى‏دهد، و نه خدا را معصیت مى‏کند.

شاعرى مى‏گوید: من بمانند شب، سپرى مقاوم و شجاع ندیده‏ام، هر گاه چیره شود، زود سپرى مى‏گردد، اگر نه عابدى آن را به عبادت مى‏گذراند. (65) یزید رقاشى مى‏گوید: روزهاى مهم تو سه روز است: یکى روزى که تو به دنیا آمدى، و یکى روزى که سرازیر قبر مى‏شوى، و روزى که در پیشگاه خدا حاضر مى‏شوى، واى از آن روز کوتاه در برابر این دو روز طولانى! جمعى از فقها و زهاد، نزد رابعه عدویه اجتماع کرده بودند، و همه از دنیا بد گفتند، او خاموش بود، وقتى که آنها حرفشان را زدند، رابعه خطاب به آنها کرد و گفت: هر کس چیزى را زیاد دوست دارد،- چه به ستایش و چه به نکوهش- زیاد یاد مى‏کند حال اگر دنیا در دل شما چیزى به حساب نمى‏آید چرا این قدر از هیچ چیز یاد مى‏کنید! هر گاه دنیا، دین شخص را لطمه نزند، پس آنچه از مال دنیا را از دست بدهد، ضرر ندارد. (66) داود طائى مى‏گوید: شب و روز، تنها مرحله‏هایى هستند، پایان سفر نزدیک است، و امر مردن، با شتابتر از اینهاست، و گویا مرگ تو را غافلگیر

ساخته است.

و از او است: دینت را کابین دنیا قرار مده، زیرا کسى که دینش را کابین دنیا قرار دهد، هر چه زودتر پشیمان مى‏شود! مردى که قصد آموختن تیراندازى داشت، از او نظر خواست، او گفت:

خوب است اما تیراندازى همان روزهاى زندگى تو است پس ببین که روزهاى زندگیت را با چه وسیله به پایان مى‏رسانى؟ عمر بن در همدانى مى‏گوید: دیروز و امروز برادرند یکى وارد بر تو شده است و تو بد رفتارى کرده، و بد پذیرایى کردى، از نزد تو رفت در حالى که تو را نکوهش مى‏کند، و بعد برادرش مهمان تو شده و مى‏گوید: بد رفتارى با برادرم را به وسیله نیکى به من جبران کن! پس اگر به من هم مانند برادرم بدى کنى، چه بسیار سزاوار آنى تا با گواهى ما به هلاکت افتى! محمد بن سوقه مى‏گوید: دنیا و آخرت مانند دو کفه ترازویند، هر وقت یکى سنگین شود، دیگرى سبک مى‏شود.

پادشاهى در بنى اسرائیل، شهرى زیبا بنا کرد، و بعد مردم را به مهمانى دعوت کرد، و دم دروازه شهر کسى را گذاشت تا از مردم عیب و نقص شهر را بپرسند، هیچ کس نقصى نگرفت جز سه تن، که هر سه هم پیر و عبایى بر دوش داشتند، گفتند: ما دو عیب در آن دیدیم. پرسیدند: آن عیبها چیستند؟ گفتند:

یکى اینکه این شهر سرانجام از بین مى‏رود، و دیگر اینکه صاحبش روزى مى‏میرد! پادشاه پرسید: آیا شما منزلى را مى‏شناسید که این دو عیب را نداشته باشد؟ گفتند: آرى، سراى آخرت. این بود که شاه، سلطنت را رها کرد، و مدتى با آنها به عبادت پرداخت و پس از مدتى، از آنها خداحافظى کرد، پرسیدند: مگر از ما چیزى دیدى که باعث رنجش تو شد؟ گفت: خیر، اما شما مرا مى‏شناختید و در نتیجه احترام مى‏کردید، مى‏خواهم با کسى همراه باشم که مثل شما مرا نشناسد!

ابن سماک مى‏گوید: هر کس را که دنیا به میل خود او، شیرینیش را بچشاند، آخرت، تلخیش را با سختگیرى به او خواهد چشاند.

از مجاهد نقل کرده‏اند: هیچ روزى از روزهاى دنیا نمى‏گذاشت مگر اینکه مى‏گفت: سپاس خدا را که مرا از دست دنیا و اهل دنیا آسوده کرد. آنگاه، از مردم کناره مى‏گرفت، تا خداوند او را عاقبت بخیر سازد! پیامبر (ص) فرمود: «هر گاه امتم دنیا را اهمیت دهند، خداوند شکوه اسلام را از آنها مى‏گیرد.» (67) فضل مى‏گوید: اگر دنیا با تمام تجهیزاتش به صورت حلال به من عرضه شود، و در آخرت هم از من حساب نکشند، اما من از آن بیزارى خواهم جست، همان طورى که هر یک از شما از مردار تنفر دارید، وقتى که از کنار آن بگذرید، مى‏ترسید که لباستان به آن بخورد! و هم از او نقل کرده‏اند: اگر دنیا از آن تو باشد، و به تو بگویند: دنیا را رها کن تا قبرت را وسعت دهند، آیا تو این کار را نمى‏کنى؟

و یا بگویند: دنیا را رها کن تا جرعه‏اى آب در وقت تشنگى روز قیامت بدهند، آیا انجام نمى‏دهى؟ و نیز از وى نقل شده است: اگر من دنیا را با طبل و شیپور بجویم بهتر است نزد من از اینکه به وسیله دینم دنیا را بطلبم! عابدى در موقع جان دادن مى‏گفت: حسرتى نسبت به سراى اندوهها و غمها، خطاها و گناهان ندارم، تنها تأسفم بر شبى است که خوابیدم و روزى که روزه‏ام را خوردم و یا از آن ساعتى است که از یاد خدا غافل شدم.

از ابراهیم بن ادهم نقل کرده‏اند: دلت را از یاد دنیا تهى کن، تا رضا و خوشنودى جایگزین آن شود.

زن عربى کنار جمعى ایستاد و گفت: آماده لقاى پروردگار باشید زیرا روزگار اندک اندک ما را بدان سو روانه مى‏کند!

انس مى‏گوید: خداوند دنیا را سراى گرفتارى و آخرت را سراى جاوید قرار داده، و گرفتارى دنیا را وسیله‏اى براى پاداش آخرت و پاداش آخرت را عوض از گرفتارى دنیا قرار داده است، پس مى‏گیرند تا بدهند و گرفتار مى‏کنند تا پاداش بدهند.

حسن (68) مى‏گوید: به دنیا توهین کنید زیرا این براى شما گواراتر است، و براى شما آسانترین چیز است.

خداوند متعال به دنیا وحى کرد: هر کس به تو خدمت کرد، بر او سخت گیر، و هر کس به من خدمت کرد، پس تو هم به او خدمت کن.

مردى به حسن گفت: اى ابو سعد، وقتى که گرسنه مى‏شوم ناتوان و ضعیف مى‏شوم و هر گاه سیر مى‏شوم، از سیرى نفسم بند مى‏آید؟ جواب داد: اى برادر دنیا سرایى است ناموافق، پس در پى سراى دیگر باش.

امیر المؤمنین (ع) فرمود: «دنیا سراى گذراست و مردم در دنیا دو دسته‏اند، یک دسته خود را فروخته و هلاک و نابود ساخته‏اند، و دسته دیگر خود را خریده و آزاد ساخته و نجات داده‏اند.» (69) و از آن بزرگوار است: «شما مردم در این دنیا هدفى هستید که مرگها بر آن تیر اندازى مى‏کنند، با هر جرعه نوشیدنى گلوگرفتگى است و با هر لقمه غذایى استخوانى گلوگیر مى‏باشد، به هیچ نعمتى از نعمتهاى دنیا نمى‏رسید، مگر اینکه نعمت دیگرى را از دست بدهید.» (70) انس در حدیث مرفوعى از پیامبر (ص) نقل مى‏کند: «همانا خداوند دنیا را در پرتو نیت آخرت مى‏دهد، اما آخرت را با نیت دنیا نمى‏دهد.» (71) حضرت على بن الحسین (ع) مى‏فرماید: «از پستى دنیا در پیشگاه خداوند همین بس که سر یحیى بن زکریا به عنوان هدیه در طشت طلایى براى زناکارى برده مى‏شود، این خود باعث دلدارى براى آزاده‏گانى است که مى‏بینند فرومایه پستى از دنیا به خوبى کامیاب مى‏شود، چنان که آن زن بدکاره به چنین هدیه‏

بزرگى مى‏رسد!» (72) على (ع) مى‏فرماید: و اگر دنیا از یک طرف گوارا و شیرین باشد، طرف دیگرش تلخ و باعث بیمارى وباست (73) [کنایه از اینکه مهلک است. م‏] ثابت بن سعید مى‏گوید: دنیا مانند دم عقرب در پایان خود زهر کشنده دارد.

مأمون مى‏گوید: اگر از دنیا بخواهند که خود را توصیف کند جز به مانند ابو نؤاس توصیف نخواهد کرد.

هر گاه خردمندى دنیا را بیازماید، برایش روشن خواهد شد، که دنیا دشمنى در لباس دوست است.

حضرت عیسى (ع) فرمود: کیست آنکه روى موج دریا منزل بنا کند، آنجا همین دنیاست، پس در آن نباید آرام بگیرید و مطمئن باشید. محمد بن یحیى الواسطى مى‏گوید: خدا را آن طورى که باید بشناسد، نشناخته است آن که اطاعت شیطان را بر اطاعت خدا مقدم مى‏دارد، و آخرت را چنان که باید بشناسد، نشناخته است، آن کسى که دنیا را بر آخرت مقدم مى‏دارد.

بشیر بن حارث مى‏گوید: آخرت را سرمایه خود قرار بده، هر چه از دنیا نصیبت شد آن را سود حساب کن! محمد بن بشیر مى‏گوید: هر خودخواه و گردنفرازى را مى‏بینم که براى خود چنین آرزومند است، سال تندرستى که گذشت برمى‏گردد! (74) از نشانه‏هاى رستاخیز، زیادى باران، و کمى گیاه، و زیادى قراء و کمى فقهاء و زیادى فرمانروایان و کمبود افراد امین و درستکار است.

ابو هریره: قیامت قیام نمى‏کند مگر اینکه از رود فرات کوهى از طلا درآید، و مردم به خاطر دست‏یازیدن بدان یک دیگر را مى‏کشند، به حدى که از هر صد نفر نود و نه تن کشته شوند و هر یک از آنها بگوید: شاید آن که نجات یابد من باشم!

حسن مى‏گوید: چه گمان مى‏برید به اقوامى که پنجاه هزار سال، براى خدا روى پاى خود ایستادند، یک لقمه از غذاى دنیا را نخورده و یک جرعه آب آن را نیاشامیدند، تا اینکه گردنشان از تشنگى زیاد بریده، و درونشان از گرسنگى سوخت آنها را وارد آتش کردند، آنگاه از چشمه آب گرم جهنم نوشیدند که به شدت مى‏جوشید! داود بن هند مى‏گوید: براى هر بنده‏اى از جانب خدا در روز قیامت پنجاه ایستگاه است، مدت هر کدام، هزار سال براستى شب و روز دو گنجه‏اى هستند که هر چه به امانت در آنها قرار دهى، به خداوند، مى‏پردازند، و آن دو در باره تو وظیفه خود را عمل مى‏کنند، تو هم در آنها وظیفه‏ات را انجام ده.

على (ع) فرمود: «دنیا خود را براى تو وصف کرده، و بدیهایش را آشکار ساخته است، مبادا به دلیل دلبستگى و اعتماد اهل دنیا به آن و حرص و دشمنى آنان بر سر دنیا، گول دنیا را بخورى زیرا که آنان سگهاى پارس‏کننده، و درندگان شکارى هستند، بعضى از آنها از بعضى ناراحت شده و فریاد مى‏زند، و توانایشان ناتوان را بخورد، و بزرگ آنها با زور به کوچک زیان رساند، چهار پایانى هستند که بسته شده‏اند و بعضى دیگر چهارپایانى رها شده، که عقل و خرد را از دست داده، و در بیراهه، سوار مرکب نادانى خودند.» (75) عبد الملک به حجاج نوشت که روزگار را برایم توصیف کن، پس در جواب او نوشت: دیروز گویا نبوده است و فردا گویا ممکن است باشد، و امروز را بیهوده‏کاران طولانى مى‏بینند و به هرزگى کوتاه مى‏کنند، اما خردمند از امروز براى روز قیامتش توشه برمى‏دارد.

حسن مى‏گوید: به خدایى که جان من در دست اوست، گروههایى از مردم را دیدم که دنیا در نظر آنان پستتر از خاکى بود که روى آن راه مى‏رفتند، و باکى نداشتند که دنیا به آنها رو آورد و یا از آنها رو برگرداند به این طرف برود و یا به آن طرف!

امیر المؤمنین (ع) مى‏فرماید: «مردم دنیا همچون کاروانى هستند که ایشان را مى‏برند در حالى که آنها خوابند.» (76) محمد بن حنفیة مى‏گوید: هر کس آخرت در نظرش ارزشمند باشد دنیا در نظرش خوار و بى‏مقدار مى‏شود.

امیر المؤمنین (ع) فرمود: «و من شما را از دنیا برحذر مى‏دارم زیرا دنیا جاى پایدارى، و سراى اقامت و آرمیدن نیست، سرایى است در نزد پروردگارش بى‏مقدار، خوبى و بدى، و شیرینى و تلخیش بهم آمیخته است، خداوند متعال آن را براى دوستانش نپسندیده، و از دادن آن به دشمنانش بخل نورزیده است.» (77) بسا کارى که به موقع انجام مى‏گیرد، یک سنتى مى‏شود، و گاهى بى‏موقع انجام مى‏گیرد، گناه محسوب مى‏شود.

عربى مى‏گوید: فلانى در نظر من کوچک شد، چون دنیا در نظرش بزرگ است.

حسن مى‏گوید: فرزند آدم، در حقیقت تو همان عدد روزهاى عمر هستى هر روزى که مى‏گذرد، مقدارى از عمر تو مى‏گذرد.

سلام بن مسکین نقل مى‏کند که حسن به ما گفت: اى گروه جوانان، در پى آخرت باشید، به خدا قسم ما گروههایى را دیده‏ایم که در پى آخرت بودند، هم به دنیا رسیدند و هم به آخرت، و به خدا سوگند کسى را ندیدیم که طالب دنیا باشد و به آخرت رسیده باشد.

ابو العتاهیه مى‏گوید: اى کسى که طالب دنیایى تو را چهره ظاهرى دنیا فریب مى‏دهد و حتما اگر آن طرف دنیا را ببینى پشیمان مى‏شوى. (78) حکیمى مى‏گفت: آگاهترین مردم به وضع روزگار، کسى است که از رویدادهاى آن کمتر در شگفت باشد.

امیر المؤمنین (ع) فرمود: «به خدا قسم، این دنیاى شما در چشم من پست‏تر از استخوان ساق خوک در دست مبتلا به بیمارى جذام است.» (79) یکى از بزرگان مى‏گوید: اى دنیا چه جگرهایى را که مجروح ساختى و

چه پلکهاى چشم را [در اثر گرفتارى و گریه زیاد] زخمى کردى.

یونس بن میسره مى‏گوید: ما را چه مى‏شود که هر زمانى که بر ما بیاید از دست آن مى‏گرییم و هر زمانى که برود بر آن مى‏گرییم.

امام حسن (ع) روز عید فطر جمعى را دید مى‏خندند و بازى مى‏کنند، فرمود: همانا خداوند روزه را میدان مسابقه براى بندگانش قرار داده است تا در اطاعت او بر یک دیگر سبقت گیرید، و به جان خودم که اگر پرده‏ها به یکسو روند، هر آینه نیکوکار و بدکار، هر دو در اندیشه کار خود بوده، و فرصتى براى نو کردن لباس و یا سرودن شعرى نخواهند داشت. (80) حضرت عیسى (ع) مى‏فرماید، از پلیدى دنیاست که معصیت خدا در آن صورت مى‏گیرد، و کسى به آخرت نمى‏رسد جز با ترک دنیا.

به راهبى گفتند: چگونه خویشتن را از دنیا وارستى؟ گفت: دانستم که از دنیا ناراضى بیرون خواهم شد، پس خواستم که خوشحال از آن بیرون روم.

عمر بر رسول خدا (ص) وارد شد در حالى که پیامبر روى بوریایى نشسته بود که در پهلوى وى اثر گذاشته بود، عرض کرد: یا رسول الله! خوب بود که فرش نرمتر از او تهیه مى‏کردید، فرمود: «مرا چه کار به دنیا، داستان من با دنیا مانند سواره‏اى است که در روز گرم تابستان راه پیموده است و ساعتى از روز را زیر سایه درختى به سر برده و پس از آسایش آنجا را ترک مى‏گوید.» (81) ابن میاده مى‏گوید: نه کالاهاى دنیا و نه سخن آن را، هیچ یک را فراموش نمى‏کنم، در حالى که اشکهایى که از دست دنیا جارى است انبوه سرمه‏هاى چشم را مى‏زداید. از این روز کوتاه بهره‏بردارى کن که تو در گروى ایام ماههایى طولانى هستى! (82) امیر المؤمنین (ع) فرمود: «خداوند شما را بیامرزد، بدانید که شما در زمانى زندگى مى‏کنید که در آن گوینده حق اندک، و زبان از راستگویى الکن، و طرفدار حق خوار است، مردم آن بر نافرمانى رو آورده و بر ظاهرسازى‏

خو گرفته‏اند، جوانشان پلید و تندخو، و پیرمردشان گناهکار، و دانشمندشان دو رو، و قرآن‏خوانشان بى‏صداقت شده، کوچکشان به بزرگ‏شان، احترام نمى‏گذارد و توانگرشان از مستمندشان دستگیرى نمى‏کند.» (83) یکى از بزرگان مى‏گوید: دورى کن از غم و غصه فردا و براى فردا به پروردگار فردا دلخوش باش! ابو ذر- خدایش بیامرزد- مى‏گوید: روز تو به منزله شتر سوارى تو است، هر گاه سرش را در اختیار بگیرى، دمش به دنبال مى‏آید یعنى هر گاه اول صبح کار نیکى را آغاز کنى، تا آخر روز سرگرم نیکى خواهى بود.

لقمان به پسرش گفت: پسرک من! آن چنان گرفتار دنیا مباش که به حال آخرتت زیان رساند، و آن طور دنیا را ترک نکن که سربار دیگر مردم باشى.

على (ع) کمتر اتفاق مى‏افتاد که روى منبر نشیند، مگر اینکه پیش از خطبه مى‏گفت: «اى مردم از خدا بترسید که هیچ کس بیهوده آفریده نشده تا بازى کند و خود سر رها نشده تا کار بیجا انجام دهد، و دنیایى که براى او خوب جلوه مى‏کند جایگزین آخرت که با نگرش بد، در چشم او بد جلوه کرده است نمى‏شود و نیست فریب خورده‏اى که به همت والاى خود، از دنیا به پیروزى رسیده است مانند دیگرى که از آخرت به کمترین بهره‏اش دست یافته است.» (84) معاویه از ضرار بن صمره شیبانى راجع به حالات امیر المؤمنین پرسید او گفت: گواهى مى‏دهم که در بعضى از موارد دیدم او را هنگامى که شب پرده‏هاى تاریکى را گسترده و آن بزرگوار در محراب عبادت ایستاده و محاسن خود را گرفته، به خود مى‏پیچید مانند پیچیدن مارگزیده و گریه مى‏کرد مانند اندوه رسیده و مى‏گفت: «اى دنیا اى دنیا از من بگذر، خود را به من عرضه مى‏کنى؟ مرا مى‏طلبى؟ نزدیک مباد آن هنگام! و چه دور است آرمان تو! دیگرى را بفریب که مرا به تو نیازى نیست و تو را سه بار طلاق داده‏ام که در آن بازگشت نیست، پس زندگانى تو کوتاه و ارزش تو اندک، و آرزوى تو پست است، آه از کمى توشه و

درازى راه، و دورى سفر و سختى جاى ورود (85) [قبر و ...].» و از آن بزرگوار است: «آگاه باشید که دنیا به سرعت رو مى‏گرداند، و باقى نمانده است از آن مگر ته‏مانده ظرفى که دور ریخته مى‏شود، و بدانید که آخرت نزدیک است، و براى هر یک از دنیا و آخرت فرزندانى است، پس شما از فرزندان آخرت باشید و از فرزندان دنیا نباشید، زیرا بزودى در قیامت هر فرزندى به مادر خود ملحق مى‏شود، و بدانید که امروز روز عمل است و حساب و بازخواستى ندارد و فردا روز حساب و بازخواست و دیگر موقع کار نیست.» (86) محمد بن واسع به گروهى گذر کرد، گفتند: اینان پارسایانند، او گفت:

دنیا چه ارزشى دارد که پارسایش قابل ستایش باشد! لقمان به پسرش گفت: پسرک من! همان طورى که مى‏خوابى، همان طور مى‏میرى! و همان طورى که از خواب بیدار مى‏شوى، همان طور برانگیخته مى‏شوى.

به عابدى گفتند: چرا دنیا را ترک گفتى؟ جواب داد: زیرا مرا از حلالش مانع شدند، و من خود از حرامش خوددارى کردم.

به دیگرى گفته شد: از دنیا بهره خود را بگیر که تو بزودى از دنیا خواهى رفت. گفت: پس اکنون واجب شد که از دنیا بهره‏اى نگیرم! ابو حازم مى‏گوید: فرزند آدم در دنیا به هیچ حال نیست، مگر اینکه تصویر او در عرش به همان حال است، بعد یکى از شنوندگان به او گفت: اگر خداوند به تو نگاه مى‏کند که تو اطاعت او را مى‏کنى یا معصیتش را، مهمتر از تصویر تو در عرش است، و اگر تمام مردم روى زمین به تو بنگرند، تو مایل خواهى بود که تو را در حالى که دوست دارى ببینند نه در حالى که دوست ندارى، پس چگونه نسبت به پروردگار توانایى که خیانت چشمها و اندیشه‏هاى نهانى مردم را مى‏داند؟ خداوند به حضرت عیسى (ع) وحى کرد: اى عیسى چون زمین زیر پاى مردم با مردم شکیبا و فروتنى کن، و در بخشندگى چون آب روان، و در مهربانى‏

و گذشت نسبت به همه چون خورشید و ماه باش که بر نیک و بد یکسان مى‏تابند.

زید بن یحیى مى‏گوید: در نزد مالک بن دینار بودیم، خلیفه بهرانى بر ما گذر کرد، و به مالک سلام داد، و گفت: اى ابو عبد الله ما را موعظه کن! مالک گفت: اى ابو یحیى براستى تو اگر خدا را چنان که شایسته است بشناسى، از هر سخن و موعظه‏اى بى‏نیازت مى‏کند.

ابو یحیى مى‏گوید: همانا مؤمنان خدایشان را از روى دید نمى‏پرستند، بلکه از روى نشانه مى‏پرستند، به خدا قسم آنان وقتى که به رفت و آمد شب و روز و گردش چرخ، و برافراشته بودن آسمان بلند بدون ستون، و جریان این دریاها و رودها مى‏نگرند، مى‏فهمند که اینها سازنده و اداره‏کننده‏اى دارد که هیچ ذره‏اى از اعمال و رفتار مخلوقاتش در آسمان‏ها و زمین بر او پوشیده نیست، پس او را- روى دلایل هستیش- چنان بپرستند، که بدنهایشان فرسوده و رنگها دگرگون گردد، اما از آن جهت نیست که عبادتشان از روى دید است! مؤمنان در دنیا، دلهاشان زنده، اعضا و جوارحشان مرده است، جز در هنگامى که مشغول ذکر و مناجات و قیام بر طاعت و بندگى او دارند مردى در بنى اسرائیل اگر سى سال خدا را عبادت مى‏کرد، ابرى بر سر او سایه مى‏انداخت، شخصى سى سال عبادت کرد و ابرى سایه نیفکند، به مادرش شکایت برد، مادرش به وى گفت: شاید تو در این سى سال گناهى مرتکب‏شده‏اى؟ گفت: نه. مادر گفت: آیا به سمت آسمان نگاه کرده‏اى و بدون اینکه بیندیشى چشمت را برداشتى؟ گفت: آرى. مادر گفت: به همین دلیل است که نتیجه نگرفته‏اى! به عربى بیابانى گفتند: منزلت کجاست؟ گفت: دو طالق بعد از یمن! یعنى دو ماه پس از یمن! (87) مى‏گویند: عرش خدا به خاطر سه چیز مى‏لرزد: 1- براى انجام گناه کبیره. 2- براى گفتن کلمه اخلاص (لا اله الا الله) 3- براى مردن مؤمن پرهیزگار.

یکى از بزرگان مى‏گوید: آن خدایى که کشتى را در آب دریا براى انسان رام ساخته، همان خدایى است که کرات آسمانى را در آسمان نگاه داشته است.

امیر المؤمنین (ع) فرمود: «حکمت گم‏شده مؤمن است، پس آن را فراگیر هر چند که از زبان مشرکان باشد.» (88) یوسف بن اسباط مى‏گوید: ابو حنیفه، چهار صد حدیث و یا بیشتر از احادیث پیامبر (ص) را رد کرده است. پرسیدند: چگونه؟ گفت: پیامبر (ص) فرمود: سواره دو سهم از غنایم جنگى و پیاده یک سهم مى‏برد، ابو حنیفه گفت:

من سهم یک چهار پا را بیشتر از سهم یک مؤمن قرار نمى‏دهم! پیامبر خدا (ص) موى بدن را ازاله مى‏فرمود، ابو حنیفه زدن مو را مثله شمرد، پیغمبر فرمود: فروشنده و خریدار تا وقتى که از هم جدا نشده‏اند اختیار فسخ معامله را دارند، ابو حنیفه گفت: اختیار ندارند. پیامبر (ص) وقتى که قصد مسافرت داشت بین زنانش قرعه مى‏انداخت، و اصحاب آن بزرگوار هم همین کار را مى‏کردند، ابو حنیفه گفت:

قرعه قمار است، (89) و ما به این چهار مورد بسنده کردیم تا کتاب طولانى و پر حجم نشود.

پیامبر (ص) فرمود: «علم را بیاموزید، و با علم آرامش، متانت و بردبارى را کسب کنید، و از دانشمندان خودخواه و گردنفراز نباشید، که علمتان در برابر جهل و نادانى‏تان تاب مقاومت نمى‏آورد!» (90) به کسرى گفتند: آیا براى پیرمرد آموزش خوب است؟ او گفت براى هر کس که نادانى زشت است، دانش خوب است. علم و عمل همراهند مانند همراهى روح و بدن، و یکى بدون دیگرى بى‏فایده است، آگاهى انسان از نادانى خود بهترین علم است.

امیر المؤمنین (ع) فرمود: «دو تن پشت مرا شکستند: دانشمند تبهکار، که با بدکاریش جلو دانشش را مى‏بندد، و عابد نادانى که مردم را با نادانى به عبادت دعوت مى‏کند!» (91)

مردى از پیامبر خدا (ص) پرسید: بالاترین اعمال چیست؟ فرمود: «یقین به خدا و بینش در دین خدا.» و این‏ها را تکرار کرد. عرض کرد یا رسول الله! من از عمل مى‏پرسم، شما از علم پاسخ مى‏دهید؟ فرمود: «علم با عمل کم سودمند است، اما جهل با عمل فراوان بى‏فایده است.» (92) عیسى (ع) فرمود: هر کس عالم باشد و عمل کند و به دیگران هم تعلیم دهد، در ملکوت آسمانها بسیار با عظمت یاد مى‏شود.

یکى از بزرگان مى‏گوید: هر گاه عالمى به علم خود عمل نکند موعظه‏اش در دلها نمى‏نشیند چنان که قطرات باران روى سنگ صاف مى‏لغزد.

یکى دیگر مى‏گوید: مثل قاریان این زمان، مثل آن مردى است که دامى بگسترد، و گنجشکى در نزدیکى دام بنشست و از دام پرسید: چه کسى تو را در خاک پنهان کرده است؟ دام جواب داد: فروتنى خودم! پرسید: پس چرا قدت خمیده است؟ گفت: بخاطر عبادت زیاد. پرسید: پس این دانه‏ها که ریخته‏اند چیست؟ جواب داد: براى افطار و روزه داران آماده کرده‏ام. گفت: خوب همسایه‏اى هستى تو! وقتى که آفتاب غروب کرد، گنجشک رفت دانه‏اى را بردارد، دام گردنش را گرفت. گنجشک رو کرد به دام و گفت: اگر همه عابدان مثل تو دیگران را خفه مى‏کنند که هیچ خیرى در عبادت نیست.

گفت: اى حاملان قرآن! قرآن در دلهاى شما چه کاشته است؟ زیرا قرآن بهار مؤمن است چنان که سبزه بهار زمین است.

یکى از بزرگان مى‏گوید: فردى از شما همت مى‏کند، قرآن مى‏خواند، علم مى‏آموزد، اما وقتى که عالم شد، دنیا را مى‏گیرد، به سینه مى‏چسباند، بالاى سرش مى‏گذارد! آنگاه سه کس که شاهد حال چنین فردى هستند؛ یکى زن ناتوان، و بیابانى پابرهنه و یک فرد نادان، مى‏گویند: این شخص از ما به خدا عارفتر و داناتر است اگر در دنیا ذخیره‏اى نمى‏دید این کار را نمى‏کرد، در نتیجه آنها نیز علاقمند به دنیا شده و شروع به گردآوردن مال دنیا مى‏کنند، داستان‏

چنین کسى داستان مردى است که در قرآن آمده است: «... از بارهاى گناه آنان که گمراه مى‏کنند ایشان را بدون علم و آگاهى، آگاه باشید که آنان بد بارى را حمل مى‏کنند.» (93) حضرت عیسى (ع) مى‏گوید: چگونه مى‏تواند از اهل علم به حساب آید آن کسى که او را به آخرت دعوت مى‏کنند، ولى او رو به دنیاست، و به آنچه برایش زیان بخش است بیشتر دلبستگى دارد تا به آنچه سودمند است.

یکى از بزرگان مى‏گوید: دو دسته عالم داریم: یک دسته، عالم دنیا و دسته دیگر، عالم آخرت، اما عالم دنیا، علمش، همه جا زبان زد است و عالم آخرت، علمش پوشیده از دیگران است، شما از عالم، آخرت پیروى کنید.

بدترین عالمان کسانى هستند که با پادشاهان همنشینند، و بهترین شاهان کسانى هستند که با عالمان مجالست دارند.

لقمان (ع) مى‏فرماید: با دانشمندان مجالست کن، و یا با زانو زدن در محضرشان، مزاحم آنان باش! زیرا خداوند دلها را به نور حکمت زنده مى‏کند، چنان که بارانهاى تند زمین را زنده مى‏کند.

ابن مسعود وقتى که طالبان علم را مى‏دید، مى‏گفت: آفرین بر شما! چشمه‏ساران حکمت، و چراغهاى تاریکى، لباسها ژنده، اما دلها تازه، گلهاى خوشبوى هر قبیله.

همو گفته است: خداوند این قرآن را نازل کرده است تا در آن بیندیشید، و بدان عمل کنید، اما گروهى خواندنش را به جاى عمل گرفته‏اند، مثلا مردى مى‏گوید من قرآن را از اول تا آخر- بدون اینکه یک حرف بیندازم- تلاوت کردم، و حال اینکه به خدا سوگند که او همه قرآن را انداخته است! عیسى (ع) براى حواریون غذایى فراهم کرد، و پس از آنکه آنان غذا را خوردند، حضرت عیسى (ع) خود دست آنها را شست، عرض کردند: اى روح خدا ما خود سزاوارتر از شما بر این کار بودیم، فرمود: من این کار را کردم تا شما هم‏

نسبت به شاگردان خود، همین کار را بکنید.

جاحظ در وصف کتاب مى‏گوید: کتاب، آن چیزى است که اگر در آن بنگرید، روحتان شاد، و دلتان آباد مى‏شود، در یک ماه از آن چیزى مى‏آموزید که در یک روزگار از دهان افراد نیاموخته‏اید، و اگر هیچ لطف و احسانى نکرده جز اینکه تو را مانع از نشستن در خانه‏ات و نگریستن به رهگذران شده، که نگرش زیاد، باعث تعرض به حقوق دیگران، و تجسس حال مردم و سر و کار با حرفهاى مفت و افکار فاسد، و اخلاق پست و جنبه‏هاى نکوهیده مردم است. هر آینه مفید سلامتى و غنیمت بود.

خلیل مى‏گوید: هر گاه کتابى سه بار استنساخ شود، و آن نسخه‏ها با هم مقابله نشوند، آن کتاب گنگ و نامفهوم شود.

همو مى‏گوید: هیچ کسى به نیازمندیش نمى‏رسد مگر با دانستن چیزى که نیازمند نیست.

پیامبر (ص) فرمود: «نگاه کردن به چهره علما عبادت است». از امام صادق- جعفر بن محمد (ع)- راجع به این سخن پیامبر پرسیدند، فرمود:

«مقصود، آن عالمى است که هر گاه به او نگاه کنى، تو را به یاد آخرت بیندازد، و هر کس جز این باشد، نگاه کردن به او، فساد است.» (94) یا عالم باش، یا متعلم، یا مستمع، و یا دوستدار عالمان، پنجمى نباش که هلاک مى‏شوى! علم، عمل را مى‏طلبد، اگر عمل پاسخ داد چه خوب، اگر نه علم از بین مى‏رود.

مردى به برادرش نوشت: به راستى تو را علم داده‏اند پس مبادا- آن روزى که دانشمندان با نور دانش خود پیش مى‏روند- تو نور علمت را به تاریکى گناهان خاموش کرده باشى.

پیامبر خدا (ص) مى‏فرماید: «همواره این امت زیر حمایت و لطف‏

خدایند مادامى که قاریانشان نزد فرمانروایان چاپلوسى نکردند و عالمانشان با تبهکاران سازش نکنند، که خوبانشان، به بدان متمایل نشوند، و هر گاه چنین باشند، خداوند لطف خود را از آنان سلب مى‏کند، و بعد ستمگران بر آنها مسلط مى‏گردند، و بدترین ستم را بر آنها روا مى‏دارند و پس از آن، بیچارگى و تهى دستى را برایشان مقرر مى‏کند.» (95) هر گاه قارى قرآنى را دیدى که به دربار شاه پناه مى‏برد، بدان که او دزد است، و مبادا فریب بخورى! او مى‏گوید: قصدش رفع ظلم و دفاع از مظلوم است، و این خود فریب شیطان است که از آن دامى ساخته و خواندن قرآن را نردبانى براى هدف شوم خود قرار داده است! حضرت عیسى (ع) مى‏گوید: مثل علما سوء مانند تخته سنگى است که بر دهانه نهرى قرار داده باشند، نه خود آب مى‏نوشد و نه مى‏گذارد تا آب به زراعت برسد.

مأمون از حاضران در مجلس راجع به منافقان، لیلة العقبه پرسید، جوابهاى مختلفى دادند، در آن میان احمد بن ابى داود وارد شد، و آنها را یکى یکى با نام، کنیه و نسبشان برشمرد، مأمون گفت: هر گاه مردم بخواهند مجلس با فضیلتى داشته باشند با مثل احمد بن داود، همنشین شوند.

هر کس از آنچه ترسناک است [عذاب آخرت‏] آگاه باشد، دورى کردنش از آنچه نهى شده [محرمات الهى‏] آسان خواهد بود.

امام صادق (ع) مى‏فرماید: «بر عالم لازم است که موقع تعلیم درشتى نکند، و اگر دیگران چیزى به او آموختند ننگ نداشته باشد.» (96) پیامبر (ص) فرمود: «از بهترین زندگیها زندگى آن مردى است که لجام مرکبش در راه خدا به دست گرفته، روى زمین محکمى مى‏رود. هر گاه صداى سهمگین دشمن را مى‏شنود، به جانب او مى‏شتابد، به قصد کشتن وى، در حالى که احتمال مرگ خود را نیز مى‏دهد، و یا آن مردى که در قله کوهى، از این قله‏ها و

یا در دل دشتى از این دشتها نماز را بپا مى‏دارد، و زکات مى‏دهد، و پروردگار را عبادت مى‏کند، تا به مرحله یقین برسد.» (97) عایشه بهنگام مرگ، جزع و بى‏تابى مى‏کرد، از علت آن پرسیدند، جواب داد: روز جمل به صورت عقده‏اى راه گلویم را گرفته است! پیامبر (ص) فرمود: «نابودى و پایان دنیا در نزد خداوند سهل‏تر از ریختن خون مسلمان است.» (98) نیز پیامبر (ص) فرمود: «براى فریبکار روز قیامت پرچمى نصب مى‏شود و به او گفته مى‏شود: این است فریبکارى فلانى!» (99) پیامبر (ص) بر مردى گذشت که غذایى را مى‏فروخت، از او پرسید:

چگونه مى‏فروشى؟ او پیامبر را مطلع ساخت، پس خداوند وحى کرد تا دست مبارکش را داخل آن ظرف غذا کند، پس آن حضرت دست خود را داخل ظرف کرد، ناگاه آمیخته به آب بود، آنگاه پیامبر (ص) فرمود: از ما نیست کسى که در معامله غش زند! (100) مردى به عمرو بن عبید گفت: اسوارى همواره تو را یاد مى‏کند و مى‏گوید:

او گمراه است، عمرو گفت: به خدا قسم تو نه حق همنشینى او را رعایت کردى، در این که سخنش را براى من نقل کردى و نه حق مرا رعایت کردى، در اینکه از برادرم چیزى را که باعث ناراحتى من شد به من نقل کردى، زیرا مرگ همه ما را فرا مى‏گیرد، و در رستاخیز همه حاضر مى‏شویم، و در قیامت همه جمع مى‏شویم و خداوند بین ما حکم مى‏کند، هر کس، از کسى سخن چینى کند، از تو نیز نزد دیگران سخن چینى خواهد کرد.

سخن چینى از مردى نزد اسکندر سخن چینى کرد، اسکندر گفت: ما یلى که این حرفها را از تو، و آنچه را هم او در باره تو گفته است بپذیرم؟ آن مرد گفت: نه. اسکندر گفت: پس از شر و بدخواهى خود دست بردار، تا او نیز دست بردارد!

مصعب بن زبیر، احنف را به خاطر چیزى که به او خبر رسیده بود، مورد سرزنش قرار داد، احنف معذرت خواهى کرد، مصعب گفت: شخص مورد اعتمادى را از این امر مطلع ساخته است! احنف گفت: هرگز، اى امیر اگر او مورد اطمینان بود که سخن چینى نمى‏کرد.

یکى از بزرگان مى‏گوید: پوشیده داشتن آنچه را دیده‏اى بهتر است از فاش کردن آنچه را که گمان مى‏برى.

حذیفه- خدایش از او راضى باد- مى‏گوید: بهترین روز برایم آن روزى است که در آن روز، غذایى نیابم! از پیامبر خدا (ص) شنیدم که مى‏فرمود:

«خداوند با بنده مؤمنش پیمان بلا بسته است چنان که پدر با خود عهد بسته است تا به فرزندش نیکى کند، و براستى که خدا بنده‏اش را پرهیز مى‏دهد. همان طورى که کسى مریض را از خوردن پرهیز مى‏دهد.» (101) همیشه حضرت زکریا (ع) فرزندش حضرت یحیى (ع) را اندوهگین، گریان و به خود مشغول مى‏دید، عرض کرد: خدایا من از تو پسرى خواستم که من از او بهره ببرم، اما تو پسرى دادى که سودى به حال من ندارد! خطاب رسید: تو از من ولیى از اولیاء را خواستى و ولى جز این نمى‏تواند باشد؛ نیکان هدف تیرهاى بلایند! یکى از بزرگان مى‏گوید: در یکى از کتابهاى آسمانى آمده است: هر گاه تندرستى آنان طولانى مى‏شد غمگین مى‏شدند و در خود احساس ناراحتى مى‏کردند اما وقتى که گرفتار بلا مى‏شدند احساس خوشحالى مى‏کردند، و مى‏گفتند: پروردگارتان شما را مورد سرزنش قرار داده است شما هم مى‏توانید با او فاش سخن بگویید.

یکى از بزرگان مى‏گوید: هرگز گرفتاریى به من رو نیاورد که به نظر من بزرگ جلوه کند، مگر این که گناهان خود را به خاطر آوردم پس آن گرفتارى در نظرم کوچک شد.

اویس- که خدایش بیامرزد،- مى‏گوید: در پیشگاه خداوند چنان ترسان و

غمگین باش که گویى همه مردم را کشته‏اى! یکى از بزرگان مى‏گوید: من از مؤمن غمگین‏تر سراغ ندارم، در گرفتارى زندگى شریک مردم، اما در کار آخرتش تنهاست. موقعى که خداوند ابراهیم را خلیل خود، گرفت، در دل او ترس خود را چنان قرار داد که ضربان قلبش را از دور مى‏شنیدند. همان طورى که صداى پر پرنده را در هوا مى‏شنوند.

براستى که ترس از خدا مقدم بر امیدوار بودن است، زیرا خداوند بهشت و جهنم را آفریده است، و هرگز کسى وارد بهشت نمى‏شود، مگر این که از روى جهنم گذر کند.

حضرت عیسى (ع) مى‏گوید: تو که نمى‏دانى مرگ چه وقت تو را فرا مى‏گیرد، پس چرا پیش از فرا رسیدن ناگهانى آماده مرگ نمى‏شوى! گویند: گریه دو نوع است: یکى گریه دل و یکى گریه چشم، گریه دل، گریستن بر گناهان است و این نوع گریه مفید است و اما گریه به چشم به این ترتیب است که شخصى را مى‏بینى چشمانش گریان است اما دلش چون سنگ سخت است، خداى تعالى مى‏فرماید: به عزت و جلالم، و به بخشش و گستردگى رحمتم سوگند، چشم بنده‏اى در دنیا از ترس من گریان نمى‏شود، مگر اینکه در آخرت خنده او را افزون سازم.

یکى از بزرگان مى‏گوید: اگر آن قدر از خوف خدا بگریم تا اشگهایم بر گونه‏ام روان شود، برایم محبوبتر از آن است که کوهى از طلا را صدقه دهم.

دیگرى مى‏گوید: خورشید از خوف خداى تعالى مى‏گرید، پس اگر شما نتوانستید گریه کنید، حالت گریه به خود بگیرید، زیرا هیچ چیز خشم خدا را- جز استغفار، گریه و دعا- برنمى‏گرداند.

روزى حسن (102) شروع به صحبت کرد، به حدى که تمام حاضران مجلس گریستند، آنگاه گفت: آیا ناله و زارى مانند ناله زنان بدون اراده، براستى برادران یوسف شامگاه نزد پدرشان در حال گریه بازگشتند!

یکى از بزرگان به قدرى گریست که نزدیک بود چشمانش را از دست بدهد، پزشک به وى گفت: تو را معالجه مى‏کنم بشرط آنکه گریه نکنى! او در جواب گفت: هر گاه چشمى نگرید چه خیرى دارد؟ یکى از بزرگان مى‏گوید: اگر مردم اندازه رحمت و گذشت خدا را بدانند، چشمانشان روشن گردد، و اگر مقدار کیفر، و شدت مجازات الهى را بدانند، هیچ گاه اشک چشمشان قطع نگردد.

یکى از بزرگان یک سال تمام، شب و روز گریه مى‏کرد، به حدى که پلکهاى چشمش فرو افتاد، پسرش به وى گفت: اگر آتش دوزخ را براى تو آفریده بودند، بیش از این کارى از تو برنمى‏آمد، پدر گفت: و آیا جز این است که آتش دوزخ را براى من و امثال من آفریده‏اند؟ خردمندترین مردم، نیکوکارى است که خوف خدا را در دل دارد، و نادانترین مردم، بدکارى است که از عذاب خدا آسوده است.

یکى از بزرگان مى‏گوید: خدا ترس، آن نیست که بگرید و چشمانش را پاک کند، بلکه خدا ترس، آن است که از آن چه باعث ترس اوست خوددارى کند مبادا که خداوند او را بدان وسیله عذاب کند.

امیر المؤمنین (ع) فرمود: غمهایى را که بر شما وارد مى‏شود، با اراده قوى و کمال ایمان و یقین از خود دور سازید! (103) پیامبر (ص) فرمود: «چشمان بنده‏اى از ترس خدا غرق در اشک نشده است مگر اینکه بدن او را بر آتش جهنم حرام کرده است. پس اگر اشکش بر گونه‏اش جارى گشت، تنگناى معیشت و ذلت و خوارى او را نگیرد، و هیچ عملى نیست مگر اینکه وزن و اجر معینى دارد جز اشک چشم که باعث خاموش کردن دریاهایى از آتش است.» (104) امیر المؤمنین (ع) فرمود: «فخر و سرفرازى خود را بگزار، و کبر و گردنفرازیت را رها کن و متواضع باش، و به یاد خانه قبرت باش.» (105)

فرزدق شنید که ابا برده مى‏گوید: چگونه من افتخار نکنم در حالى که پسر یکى از دو داورم! فرزدق گفت: یکى از آنها نادان و دیگرى تبهکار است پس پسر هر کدام مى‏خواهى باش! همین قدر در نکوهش شخصى در باره خود بس که در حضور همه مردم، خود را مذمت کند. (106) از بزرگمهر پرسیدند: آیا نعمتى را سراغ دارى که به صاحبش حسد نبرند؟

گفت: آرى، نعمت تواضع، سؤال شد: آیا گرفتارى و بلایى را سراغ دارى که کسى به گرفتار آن بلا رحم نکند؟ گفت: آرى، بلاى خودخواهى.

حسن بصرى همواره مى‏گفت: همه چیز وابسته به قضا و قدر الهى است جز گناهان.

امیر المؤمنین على (ع) در وصف دنیا مى‏فرماید: «چگونه خانه‏اى را توصیف کنم که آغازش رنج و انجامش نیستى و فناست، در حلال آن حساب، و در حرامش کیفر و عقاب است، هر که تندرست بود در امان است و هر که بیمار باشد پشیمان مى‏شود.» و قول آن حضرت در باره دنیا: «اى کسى که دنیا را نکوهش مى‏کنى که گرفتار و فریفته نیرنگ او هستى، چه وقت تو را نکوهش کرده است؟ و یا کى تو را فریب داده است؟ آیا به خوابگاه پدرانت در خاک و یا خانه‏هاى مادرانت که در آنجا پوسیده‏اند؟ چه بسیار با دستهاى خود کمک کردى؟ و چه بسیار با دستانت معالجه کردى؟ براى آنان بهبودى طلبیدى، از اطباء فایده داروها را براى ایشان جستى؟ و دنیا آنها را سرمشق تو قرار داد و هلاک شدن آنان را هلاک شدن تو قرار داد.» (107) حسن بصرى مکرر مى‏گفت: اى فرزند آدم! آزمندانه به جمع آورى مال دنیا پرداختى، به سختى پایبند دنیا شدى! بدقت در ظرفى نهادى و دهانه آن را محکم بستى، خوارى و ذلت را بر جان خود خریدى، لباس نرم بر تن کردى تا

اینکه مردم گفتند: فلانى مرد و رفت، و خدا مى‏داند عالم برزخست، و در قیامت نیز حساب طولانى است.[1]

 

مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام / ترجمه تنبیه الخواطر ؛ ص169

مى‏گفت: بیچاره فرزند آدم، هنگام اجلش نامعلوم، بیماریهایش مرموز، اسیر گرسنگى، و مغلوب سیرى است! براستى حشره کوچکى او را مى‏آزارد و یک غصه او را مى‏کشد، آغازش ناتوانى و طعمه مرگ است.

و نیز مى‏گفت: هیچ کس، گرفتار طول امل نمى‏شود مگر اینکه اعمالش بد مى‏شود.

و همو مى‏گفت: هر وقت مردى را دیدید که از تو در دنیا سبقت مى‏گیرد، و حسد مى‏ورزد، تو نیز در امر آخرت بر او پیشى بگیر.

کسى از او پرسید: حالت چطور است؟ گفت: سختترین حال، چگونه حال کسى که صبح و شب منتظر مرگ است، و نمى‏داند خداوند با او چگونه رفتار خواهد کرد! هنگامى که عمر بن هبیره والى عراق شد، در بین راه وارد شهر واسط شد، کسى را نزد شعبى و حسن بصرى فرستاد، و به آنان گفت: یزید بن عبد الملک از ما بیعت گرفت و ما به او قول اطاعت و فرمانبردارى دادیم، مرا بدون اینکه خودم درخواست کنم، به عراق شما فرستاد جز اینکه او هر کس را نزد ما مى‏فرستاد مأمور کشتن مردم، و گرفتن باغ و زمین ما مى‏ساخت، و ما هم اطاعت مى‏کردیم، حال نظر شما چیست؟ اما شعبى جواب نرمى به او داد، و لیکن حسن گفت: اى عمر! من تو را از فرمانبردارى غیر خدا نهى مى‏کنم، مبادا که با او سر کار داشته باشى، که خدا تو را از یزید و همکارى با او منع مى‏کند، اما یزید نمى‏تواند از اطاعت خدا تو را منع کند! دیرى نخواهد پایید که قدرتمندى از طرف خدا از آسمان فرود آید و تو را از تخت قدرت به زیر آورد و از کاخ بزرگت بیرون و به خانه تنگ قبر وارد کند، و دیگر چیزى جز عملت نمى‏تواند باعث فراخى قبرت شود، «براستى در جایى که نافرمانى خدا باشد آنجا فرمانبردن مخلوق روانیست.» (108)

روزى حسن جنازه‏اى را دید که نوحه‏سرایانى به همراه جنازه بودند، مردى به او گفت: اى ابو سعید، آیا این مرد را نمى‏بینى که مى‏خواهد دوباره به دنیا برگردد؟ حسن در جواب آن مرد گفت: هر چند که تو همه چیز را زشت مى‏بینى، اما یک خوبى را فراموش کردى که هر چه زودتر به جانب دینت بشتابى! نزد وى سخن از دنیا رفت، گفت:

رؤیاهایى در خواب و یا چون سایه‏اى نابودشدنى است، براستى که عاقل گول همچون دنیا را نمى‏خورد! (109) و همو جنازه‏اى را دید و گفت: براستى کسى که پایان کارش این است، سزاوار است که پارسا باشد، و کارى که سرانجامش چنین است، شایسته است که از آن دورى کنند.

گوید: پیامبر خدا (ص) بهنگام نزول این آیه مبارکه قرآنى: «خذ العفو و أمر بالعرف و اعرض عن الجاهلین» فرمود: یعنى: با خویشاوندانى که با تو قطع رحم کرده‏اند، صله رحم کنى، و بر آن که تو را محروم کرده است، بخشش کنى، و از کسى که به تو ستم روا داشته است بگذرى. (110) و آن بزرگوار فرمود: «من برانگیخته شدم تا نیکى‏هاى اخلاقى را به کمال و تمام برسانم.» (111) و نیز آن گرامى فرمود: «سنگین‏ترین چیزى که در میزان گذاشته مى‏شود، خلق نیکو است.» (112) مردى حضور پیامبر خدا (ص) شرفیاب شد، عرض کرد: یا رسول الله! دین چیست؟ فرمود: خلق نیکو. دوباره از طرف راست آمد، پرسید: دین چیست؟

فرمود: خلق نیکو. و باز از طرف چپ آمد، عرض کرد: دین چیست؟ فرمود: حسن خلق. آنگاه از پشت سر آمد، عرض کرد: دین چیست؟ باز هم فرمود: خلق نیکو.

پیامبر (ص) نگاهى به آن مرد کرد و فرمود: آیا دین را در نیافته‏اى، دین آن است که خشمگین نشوى! (113)

عرض شد: یا رسول الله! بدیمنى چیست؟ فرمود: بدخویى است. (114) مردى به پیامبر خدا (ص) عرض کرد: مرا نصیحت کن! فرمود: هر جا هستى از خدا بترس! عرض کرد: بیشتر بفرمایید! فرمود: به دنبال بدى، نیکى کن تا آن بدى را محو کند! باز هم عرض کرد: بیشتر. فرمود: با خلق نیکو با مردم معاشرت کن! (115) از پیامبر خدا (ص) پرسیدند: بهترین اعمال چیست؟ فرمود: خلق نیکو. (116) پیامبر خدا (ص) فرمود: چه نیکو ساخته است خداوند خلق انسانى را و او را آفریده است اما خود آتش را به جانش مى‏خرد! (117) به پیامبر خدا (ص) عرض کردند: فلان زن روز روزه مى‏گیرد و شب نماز مى‏خواند، اما بد اخلاق است و همسایه‏ها را زخم زبان مى‏زند! فرمود: خیرى در او نیست، او از اهل دوزخ است. (118) پیامبر (ص) فرمود: شما که نمى‏توانید با مالتان به مردم گشایش دهید، با گشاده‏رویى و نیک خلقى به آنها گشایش بخشید. (119) و نیز فرمود: بد خلقى عمل را تباه مى‏سازد، چنان که سرکه عسل را فاسد مى‏کند. (120) جریر بن عبد الله مى‏گوید: پیامبر خدا (ص) به من فرمود: تو مردى هستى که خداوند تو را نیکو آفریده است، پس تو خود، خلقت را نیکو گردان! (121) از ابن عباس- خدایش از او راضى باد- نقل کرده‏اند که پیامبر خدا (ص) فرمود: سه چیز است که هر کس آن سه و یا یکى از آنها را نداشته باشد، پس به هیچ کارش توجه نکنید! تقوایى که او را از نافرمانى خداى بزرگ باز دارد، یا بردبارى که در برابر نادان جلو او را بگیرد، و یا خویى که در میان مردم با آن خوى خوش زندگى کند. (122) یکى از بزرگان مى‏گوید: همراه مرد بدخویى در سفرش بوده، و هر چه از

او مى‏دید تحمل مى‏کرد و با او مدارا مى‏نمود، اما وقتى که از او جدا شد مى‏گریست، علت گریه را از او پرسیدند. گفت: من دلم مى‏سوزد که از او جدا مى‏شوم در حالى که اخلاق او با وى هست و جدا نشده است! یکى از بزرگان مى‏گوید: با مردم با اخلاق رفتار کنید، اما اعمالتان غیر آنها باشد.

و دیگرى مى‏گوید: بدخلقى گناهى است که نیکیهاى زیاد هم با بودن او بى‏فایده است.

گفته‏اند: کسى به کمال اخلاق نرسید، جز پیامبر و امامان (ع)، و نزدیکترین مردم به خدا کسانى هستند که با نیک خویى راه آنها را بروند.

از بزرگى در باره حسن خلق پرسیدند، گفت: پایین ترین درجه آن تحمل ناملایمات و ترک مجازات و ترحم بر کسى که به او ستم روا داشته است و طلب آمرزش براى اوست! امیر المؤمنین (ع) فرمود: نیک خلقى در سه چیز است: دورى از گناهان، در پى حلال بودن، و گشایش بر خانواده. (123) یکى از بزرگان مى‏گوید: خوش خویى آن است که جور مردم- پس از بررسى کردن تو، حق را- در تو اثر نگذارد.

یکى از بزرگان گوید: حسن خلق، آن است که جز خدا خواسته مهم دیگرى نداشته باشى.



[1] ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسى، مجموعه ورّام، آداب و اخلاق در اسلام / ترجمه تنبیه الخواطر - مشهد، چاپ: اول، 1369ش.


۹۶/۰۷/۱۴
کتب معتبر دینی کتب معتبر دینی