مجموعه ورام1
پیامبر (ص) فرمود: «هر که فقیر و عیالوار نباشد، ولى راه درخواست از دیگران را به روى خود بگشاید، خداوند درى، پیش بینى نشده از تنگدستى به روى او بگشاید.» (7) ثوبان نقل مىکند: پیامبر خدا (ص) فرمود: «هر کس یک صفت مرا پذیرا باشد، من بهشت را براى او مىطلبم».
آنگاه فرمود: «من از مردم چیزى را درخواست نمىکنم» (8) ثوبان در نتیجه این گفتار پیامبر (ص) چنان بود که هر گاه تازیانهاش از دستش، هنگامى که سوار بر مرکب بود، مىافتاد، از کسى نمىخواست تا به دست او بدهد، و خود فرود مىآمد و برمىداشت.
مردى از انصار را حاجتى پیش آمد، پیامبر خدا (ص) اطلاع یافت، فرمود: «هر چه در خانه دارى نزد من بیاور! و چیزى را بىارزش نشمار!» آن مرد یک زیرانداز زین اسب و یک کاسه آبخورى، حضور پیامبر (ص) آورد، پیامبر خدا فرمود: «چه کسى خریدار اینهاست؟» مردى عرض کرد: به یک درهم مىخرم، پیامبر (ص) فرمود: «کى بیشتر مىخرد؟». مردى گفت: دو درهم. پیامبر (ص) فرمود: «آنها مال تو» بعد رو به آن مرد کرد؛ فرمود: «به یک درهم غذایى براى خانوادهات تهیه کن، و با درهم دیگر تبرى بخر!» آن مرد رفت و تبرى خرید آورد خدمت پیامبر (ص) فرمود: «کى یک دسته براى این تبر دارد؟» یکى از اصحاب عرض کرد: من دارم. پیامبر خدا (ص) دسته تبر را از آن مرد گرفت و با دست خود، درست کرد و به آن مرد داد و فرمود: «برو و هیزم جمع کن، و هیچ خار، و کنده خشک و ترى را ناچیز مپندار» آن مرد تا پانزده شب آن کار را کرد، پس از آن خدمت پیامبر (ص) آمد، در حالى که وضع او خوب شده بود، پیامبر (ص) فرمود: «این حال تو بهتر از آن است که تو روز قیامت با حالتى بیایى که در چهرهات اثر صدقه گرفتن است.» (9) نجار عدوى در حالى که عبایى به دوش داشت، بر معاویه وارد شد، معاویه به چشم ذلت بر او نگریست. گفت: معاویه! عبا با تو حرف نمىزند، کسى که داخل عباست حرف مىزند. آنگاه شروع به صحبت کرد، به طورى که مورد توجه او قرار گرفت، و از جا بلند شد و از معاویه چیزى نخواست. معاویه گفت: من هیچ مردى را در آغاز ناچیزتر از وى و سرانجام بزرگتر از او ندیدهام.
فضل بن ربیع- در وقت بیچارگیش- از ابو عباد در خواست حاجتى کرد
و او قادر بر انجام درخواست او نبود، پس به وى گفت: آیا با همین زبان دو خلیفه را پشت سر نهادى؟ جواب داد: اى ابو عباد من عادت داشتم که دیگران از من درخواست کنند و عادت نکرده بودم که من از دیگران درخواستى بکنم.
از پیامبر (ص) نقل کردهاند: «هیچ ظرفى را آدمیزاد، پرنکرده است بدتر از شکم، پس شخص از خوراکش به مقدارى که باعث بقاى نسل است بسنده کند اما در صورتى که فرزند آدم قناعت کند، نان، آب و نفس به نسبت، یک سوم، کافى است» (10) و از آن گرامى است: «هر کس خوراکش کم باشد، شکمش سالم، و قلبش صاف خواهد بود و هر کس خوراکش زیاد باشد، شکمش مریض و سختدل خواهد بود.» (11) و از آن حضرت (ص) نقل کردهاند: «دلهاتان را به زیادى خوردن و آشامیدن نمیرانید! زیرا دل مانند زراعت، وقتى که آب زیاد بخورد، مىمیرد و فاسد مىشود.» (12) عوف بن ابى جحیفه از پدرش نقل مىکند: روزى آب گوشت و گوشت چربى را خوردم، آنگاه خدمت رسول خدا (ص) رسیدم، در حالى که آروغ مىزدم، پیامبر (ص) فرمود: «اى ابو جحیفة! جلو آروغت را نگهدار! زیرا پرخورترین شما در دنیا، گرسنهترین شما در آخرت است.» (13) عوف گوید: پس از آن ابو جحیفه هیچ گاه از خوراک پرخورى نکرد تا خداوند او را از دنیا برد.
على (ع) خرمایى از بدترین خرماها را میل کرد، و روى آن مقدارى آب نوشید، و با دست روى شکمش زد و فرمود: «هر کس آتش میان شکمش جا دهد، خداوند او را از رحمتش دور سازد.» (14) یکى از بزرگان مىگوید: من اقوامى را دیدهام که هیچ کدام جز به مقدار گوشهاى از شکمش غذا نمىخورد، هیچ فردى از آنها از خوراکى سیر نشد تا اینکه از دنیا رفت، وقتى که غذا مىخورد، نزدیک سیرى مىرسید، از غذا دست برمىداشت.
حضرت عیسى (ع) فرمود: بنى اسرائیل! پرخورى نکنید، زیرا پرخورى، باعث پرخوابى، و هر کس پرخواب باشد، نماز کم مىخواند و هر که نماز کم بخواند از غافلان بشمار مىرود.
به یکى از دانشمندان گفتند: نظر شما در باره انسان چیست؟ جواب داد:
چه بگویم در باره کسى که بهنگام گرسنگى تن به ذلت مىدهد، و بهنگام سیرى، سرکشى مىکند.
مردى وارد بر قصر یکى از خلفا شد، و او با قاشق غذا مىخورد، گفت:
براى من از جد شما در باره آیه شریفه: و لقد کرمنا بنی آدم (15) نقل کردهاند که خداوند مىفرماید: براى بنى آدم دو دست قرار دادهام تا بدان وسیله غذا بخورند، این بود که خلیفه قاشق را زد و شکست.
پیامبر (ص) فرمود: «حرمت نان را نگهدارید زیرا خداوند آن را گرامى داشته و برکات آسمانها و زمین را براى آن رام ساخته است.» (16) پیامبر (ص) فرمود: «هر کس غذا بخورد و در همان حال شخصى با چشم ناظر غذا خوردن او باشد، و با او هم غذا نشود، به دردى گرفتار شود، که درمان ندارد.» (17) بعضى گفتهاند: پیامبر خدا (ص) از نان گندم سیر نخورد تا وقتى که از دنیا رفت.
همواره ما از پیامبر (ص) مىشنیدیم که یکى از عوامل رحمت پروردگار غذا دادن به برادر مسلمانى است که گرسنه باشد.
پیامبر (ص) فرمود: «هر کس مقدار کمى از خوردنى را پیدا کند و آن را بردارد و بخورد، خداوند بدن او را بر آتش جهنم حرام گرداند». (18) انس در حدیث مرفوعى از پیامبر (ص) نقل کرده است: از جمله موارد اسراف آن است که انسان هر وقت که میلش کشید بخورد. (19)
نقل کردهاند: شخصى بر دوستش وارد شد و او داشت گوشت بریانى را مىخورد، گفت: چه مىخورى؟ جواب داد: میلم به گوشت کشیده بود! گفت:
واى بر تو، میل نفسانیت کشید و تو خوردى، همین قدر در بدى یک شخص بس است که هر چه دلش خواست بخورد! از ابن عباس- خدایش از او راضى باد- نقل کردهاند که گفت: پیامبر خدا (ص) شبها گرسنه مىخوابید، خود و خانوادهاش شامى نداشتند، و بالاترین خوراک او نان جوین بود.
عایشه مىگوید: سوگند به خدایى که محمد (ص) را به حق فرستاده است، نه ما غربالى داشتیم و نه پیامبر (ص) از روزى که مبعوث شده بود تا روزى که از دنیا رفت نان سبوس گرفتهاى میل کرد. گفتم: پس چگونه نان جو سبوس نگرفته را مىخوردید؟ گفت: همیشه با ناراحتى مىخوردیم. و هرگز رسول خدا (ص) نان سبوس گرفته ندید، تا اینکه به دیدار پروردگار شتافت.
ابو هریره مىگوید: پیامبر خدا (ص) و خانوادهاش هرگز سه روز پیاپى از نان گندم سیر نخوردند تا اینکه دنیا را وداع گفت.
از جابر در حدیث مرفوعى نقل شده است: خوب خورشى است سرکه، در گناهکارى یک شخص همین قدر بس، از آنچه مقدر اوست ناراضى باشد. (20) نقل کردهاند، نزد رسول خدا (ص) دو نوع خورش فراهم نشد مگر اینکه یکى را میل کرد و دیگرى را صدقه داد، هرگز دو رنگ غذا در یک لقمه داخل دهان پیامبر (ص) قرار نگرفت، اگر گوشت بود، دیگر نان نبود، و اگر نان بود، دیگر گوشت نبود.
از اسود، و علقمه نقل کردهاند که خدمت امیر المؤمنین (ع) وارد شدیم، در جلوى آن حضرت طبقى از برگ خرما و روى آن یک و یا دو گرده نان جو بود، و براستى قشر سبوس روى نان مشخص بود، و آن بزرگوار با زانوهایش نان را مىشکست، و با نمک ساییده میل مىکرد، به کنیزش فضه که از اهل آفریقا بود
گفتیم: چرا سبوس این آرد جو را نمىگیرى؟ گفت: آیا او غذاى گوارا را بخورد، در صورتى که وزر و وبال آن بر عهده من بماند؟ امیر المؤمنین (ع) از شنیدن سخن فضه خندید و فرمود: «من دستور دادهام که مبادا سبوس جو را بگیرد». عرض کردیم: چرا یا امیر المؤمنین؟ فرمود: «این عمل براى خوار ساختن نفس ورام نمودن آن و براى این که مؤمن از من پیروى کند و من با اصحابم همسان باشم بهتر است.» (21) مداینى مىگوید: مردم عرب طورى بودند که غذاهاى رنگارنگ را نمىشناختند. و خوراکشان گوشتى بود که با آب و نمک مىپختند تا اینکه زمان معاویه فرا رسید و او غذاهاى رنگارنگ و متنوع مىخورد، معاویه با وجود غذاهاى رنگارنگ فراوانى که مىخورد به دلیل دعاى پیامبر (ص) (22) هرگز سیر نشد تا مرد.
بر عهده صاحب خانه است که به مهمان دستشویى را نشان دهدو اوقات نماز را به اطلاع او برساند.
پیامبر (ص) با نمک غذا را شروع و با نمک هم ختم مىکرد، و مىفرمود:
که شفاى هفتاد درد است. (23) هر کس هم و غمش فقط خوردنش باشد، ارزشش نیز به همان مقدار است.
لقمان به پسرش گفت: بهترین غذا را بخور و بر نرمترین بستر بخواب! مقصودش آن بود که زیاد روزه بدار و نماز طولانى بخوان تا غذا گوارا و بستر نرم و خوشآیند باشد.
امیر المؤمنین (ع) فرمود: «اگر تمام دوستانم براى تناول مقدار ده سیر خوراکى در کنار من جمع شوند براى من دوستداشتنىتر از آزاد ساختن یک برده مىباشد.» (24) پیامبر (ص) فرمود: «هر کس برادر مسلمانش را آنقدر غذا دهد که سیر شود و آنقدر آب دهد که سیراب سازد، خداوند او را- به مقدار هفت خندق که
فاصله هر دو خندق مسافت هفتصد سال باشد- از آتش دوزخ دور سازد اشکالى ندارد که برادرى به خانه برادرش وارد شود، و درخواست غذا کند به دلیل دوستى صمیمانهاى که دارند.» (25) اصحاب پیامبر (ص) پارهنان خشک و خرماى خشکیدهاى را به یک دیگر هدیه مىداشتند و مىگفتند: ما نمىدانیم گناه کدام شخص بزرگتر است، آن که هدیه را کوچک مىشمارد، و یا آن که موجودى خود را ناچیزتر از آن مىداند که به دیگرى هدیه کند.
پیامبر (ص) فرمود: «هر کس یک لقمه شیرین به دهان برادر مسلمانش بگذارد، خداوند تلخى روز قیامت را از او باز مىدارد.» (26) یکى از بزرگان مىگوید: هر گاه نانى گرم و آبى سرد و سرکهاى ترش در اختیار داشتى، زیاده بر آن مخواه.
ابن عباس- خدایش از او راضى باد- در حدیث مرفوعى گوید:
«هر گاه کسى غذایى را خورد، تا دستش را نلیسیده نباید پاک کند.» (27) از کعب بن مالک نقل شده است، که من رسول خدا را دیدم، سه انگشتش را پس از غذا خوردن مىلیسید.